خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی
James Arthur

پسر جوانی که از به نمایش گذاشتن لطافت احساسش هیچ ابایی نداره.
برنده نهمین دوره از برنامه x factor توی آهنگ Say You Won't Let Go افکار عاشقانه‌اش رو به تصویر می‎کشه شاید اینجور فکر کردن برای هرکسی خوش‌آیند نباشه و شاید هم مورد تمسخر قرار بگیره. ولی با خوندن این آهنگ به افرادی رویاپرداز که توی روابط دو نفرشون قلبشون حکمرانی می‎کنه کمک شایانی کرده. افرادی که سعی دارند طرف مقابلشون رو به بهانه‌های مختلف شاد کنند حتّی اگه این شادی به انجام کار ساده‌ای مثل فراهم کردن صبحانه توی تخت و بوسیدن پیشونیش باشه.
خیلی روان می‎خونه و فکر کنم اگه آدم با دقت گوش بده بدون خوندن متن آهنگ هم بتونه کلام رو متوجه بشه.
توی این ترک این قسمت رو بیشتر از همه دوست دارم که می‎گه :

Oh, and you look as beautiful as ever
And I swear that everyday you'll get better​


می‎دونی شاید یه شخص اینقدر زیبا باشه که آدم قادر نباشه اصلاً بهش نگاه کنه ولی بعد اینکه یه رابطه شکل بگیره این رفتارهاست که روی دید ما تاثیر داره و وقتی یکی عاشق باشه و معشوقت اون طور که برای آدم قشنگه رفتار کنه روز به روز اون رو زیباتر می‎بینه.

دانلود آهنگ 

  • Vincent Valantine
After you 2012
انمیشن کوتاه

یکی از انیمیشن‎های کوتاهی بود که خیلی دوست داشتم.
داستان 60 سال زندگی یک دربان هتل در ایرلند؛ 
گاهی وقت‎ها می‎شه ما می‌دونیم یه خطر ما رو تهدید می‎کنه که آیندمون رو به چالش می‎کشه امّا به جای اینکه سعی کنیم منطقی از پس مشکلات پیش‌رومون بر بیایم حرص می‌خوریم توی خودمون می‌ریم و استرس داریم. شاید بشه از پس اون خطر هم حساب شده بر اومد. امّا ترس ما رو فلج می‌کنه، نه تنها هیچ کار نمی‌کنیم بلکه لحظات خوش زندگی هم از دست می‌دیم درست مثل دربانی که وقتی دختره با قهوه به سمتش میاد می‎بینه دربان نیستش.
تو زندگی خودمون هم از این موارد زیاده به عنوان مثال دانش‌آموزی که می‌دونه کنکور داره و از 2 سال قبلش شروع می‎کنه به حرص خوردن آروم آروم خودش رو آب می‌کنه و نوجوانی خودش رو سر یه ترس حروم می‌کنه.
 اینکه انسان یاد بگیره با در مقابل چالش‌های زندگی که احساساتش رو زخمی می‌کنند بتونه منطق خودش رو حفظ کنه. یکی از مهارت‎هایی هست که به موفقیتش کمک شایانی می‌کنه.
  • Vincent Valantine
سعی دارم در مورد موسیقی‌هایی که گوش می‌دم بنویسم.

یکی از ارزشمندترین موسیقی‌های من هستش که خیلی کم اشتراک گذاشتمش و خیلی زیاد شنیدمش.
یکی از شاهکارهای مارکو بلترامی که در عین کوتاهی منظور غم و تنهایی خودش رو می‎رسونه.
بار اوّل که گوش دادمش بدون اینکه فیلم رو دیده باشم حس تنهایی توی یه صحرا رو بهم دست داد.
این آهنگ رو بهتره با یه هدفون خوب گوش بدین تا ظرافت و زیباییش رو بهتر متوجه بشید. سازها به مرور زمان به موسیقی اضافه می‎شوند و اینکه سازها بین دو  گوش هدفون تقسیم می‎شوند جوری که در سمت راست گیتار و در اواخر موسیقی در سمت چپ طبل ریز.
موسیقی این قابلیت رو داره که به دفعات متواتری شنیده بشه بدون اینکه احساس تکراری شدن به شنونده بده
فقط توی صحرای تنهایی با آرامش قدم زد.
(این آهنگ یادگاری دوستی به نام مسعود بهرامی شریف هست)
  • Vincent Valantine
بنری از تبلیغ کانالش رو توی گروه تلگرامی اتاق می‎فرسته که عکس یه خانومی هست با کلی خزعبلات زیرش.
وقتی ازش جویا شدم که این خانوم کیه؟ گفت نمی‎دونه. و وقتی پرسیدم که عکسش رو از کجا آورده گفت که از اینستاگرام. در واقع برای جذب کانالش عکس‎های دخترهای مردم رو برمی‎داشت و بنا به عکس یه سری متن آماده می‌کرد و زیرش می‎نوشت که به عکس بخوره.
با پیشرفت تکنولوژی مزاحمت‎های ایجاد شده بعد خیلی وسیع‎تری نسبت به گذشته پیدا کرده و دیگه به مزاحمت‎ها وقیح خیابانی یا درون تاکسی محدود نیستند. شاهد این هستیم که توی تلگرام از افراد ناشناس پیام‎های نامربوط دریافت می‎شه یا سعی می‌کنند تلگرام رو هک کنند.
وقتی ازش پرسیدم تا حالا شده کسی ازت شکایت کنه که چرا عکس‌هاش پخش شده؟ گفتش که یک دفعه شده یکی از این مدیرهای کانال شاکی شده بود که این عکس خودشه و چرا عکسش رو بی‎اجازه پخش می‌کنید و جالب‌تر اینکه مدیره شاخ در آورده بود که از کجا عکسش گیر آورده.
خب اگه بخوام رک‎تر صحبت کنم باید بگم که استفاده از عکس‌هایی که توی پروفایل قرار می‌دید فقط به یه تبلیغ کانال خلاصه نمی‌شه. خصوصاً اگه عکس بی‌حجاب قرار بدید!
افرادی هستند که عکس‌های یک خانوم رو طی یک مدتی جمع می‌کنند. تا تعدادش قابل توجه بشه بعدش یه اکانت جعلی می‎سازند. و خودشون رو به عنوان یه دختر یا خانوم شارژی معرفی می‌کنند و برای اطمینان اینکه به مشتریشون ثابت کنند هویت جعلی نیستش عکس‎های بیشتری توی خصوصی ارسال می‌کنند مثلاً عکس‌های بی‌حجاب رو برای اون موقع نگه می‌دارند. و بعد از گرفتن شارژ هم سراغ طعمه دیگه می‌رند.
حقیقتاً مغز متفکری پشت این قضیه نیست؛ افرادی که می‎شناسم این کار می‌کنند عموماً افرادی هستند که تحصیلاتشون دبیرستانی هست و کلی از روزشون به بطالت می‌گذره(اگه سوال دارید از کجا من می‎شناسم من از طریق یکی از بچّه‌های خوابگاه کارشناسی که اینا دوستش بودند.) شاید برای شما مسخره باشه که یکی بشینه طی مدت عکس‌های شما رو جمع کنه ولی خب همچین آدم‌هایی هست که داریم. فرض کنید یکی اسکرین‎شات بگیره و چت رو پخش کنه و بشه سوژه یکی از این کانال‌های پر جمعیت.
برای من پسر امروزی قابل قبوله که یه نفر از این عکس‌ها سوء استفاده کرده ولی برای دنیای بزرگترها تشخیص این راست از دروغ آسون نیست و در هر حال فرزند رو مقصر می‌دونند نه اون شخص مزاحم رو.
یه سیستم دیگه‌ای که توی تلگرام وجود داره عضویت در بات‌های قرعه‌کشی و فلان هست که به معنای واقعی خیلی مزخرفه ولی چون خیلیا منتظر یه پول مفت هستند تا می‌تونند عضو می‌شند و شمارشون رو قرار می‌دند جالبی امر اینجاست وقتی شما شماره‌ رو در اختیارشون گذاشتی اون‌ها می‌تونند شماره شما رو با یه یوزر نیم جعلی ذخیره کنند و بعدش شروع به پخش کردن توی کانال‌های خودشون. پس اگه یه دفعه دیدید 100 نفر توی یه روز به شما پیام‌های جنسی دادند بغیر از یک مزاحم آشنا که دردسر درست کرده همچین‌ چیز‌هایی تو نظرتون باشه.
می‌دونید من خودمم عکس پروفایل رو بعد از مقاومت فراوان عکس خودم گذاشتم ولی بعد از این موارد دیگه ترجیح دادم دیگه از عکس جدید استفاده نکنم در واقع خیلی راحت میشه هویت آدم رو جعل کرد. شاید بگیم اونا بی‌فرهنگ و نباید آزادی خودمون رو کم کنیم ولی من ترجیح می‌دم خودم بیشتر آرامش داشته باشم تا فکر اصلاح افکار همچین پوسیده‌ای داشته باشم و همین تصویر پروفایلم حالا حالاها نگه می‌دارم.
به نقل از یکی از دوستان وبلاگ نویس که برای دوستش داخل توئیتر مشکل بوجود اومده بود: با والدینش تماس می‌گیرند و می‎گند که برید دخترتونه رو جمع کنید. در واقع مردمی داریم که به آسونی هرچه تمام‌تر شما رو توی تلگرام جاج می‌کنند و کنترل همه چیز خیلی آسون از دست می‌ره و سر هیچی یه دعوای خانوادگی راه می‌افته.
دیگه صلاح کار خویش خسروان دانند که عکس‌ پروفایل رو چی بذارند.
  • Vincent Valantine
دوستی‌های دوران دبیرستان و یا حتی کارشناسی از یه نظر خیلی منحصر به فرد هستند و اون وجود کودک درون قدرتمندی هستش که تو غالب یک جمع دوستانه وجود داره. هرچی بزرگ‎تر می‎شیم هرچند که اون کودک درون وجود داره یا حتّی تو بعضیا همچنان شادابی خودش رو حفظ کرده ولی بازم تو یه جمع سخته که هنرنمایی لازم رو انجام بده در واقع کودک‎ درون به یه همبازی نیاز داره که دیگه تو هر جمعی به آسونی گذشته گیرش نمیاد.
دیشب اتّفاقی یه آهنگ از چاوشی رو پلی کردم که من رو برد به خاطرات ترم 3 کارشناسی زمانی که هم‌اتاقیم دختری رو خیلی دوست داشت ولی اون دختر رو با یه پسر تو راهرو کلاس‎ها دیده بود و خب بهم ریخته بود از طرفی هم خانواده بهش گفته بودند که الان برای سنش زوده. (معمولاً آدم‌ها برای بار اوّل که یکی رو می‌پسندند اینطوری می‌شند و بعدش کم‌کم یاد می‌گیرند پوست بندازند و با تراژدی‌ها کنار بیان)
توی اتاق که بود نه صحبتی می‌کرد نه غذایی می‌خورد.
آهنگ‌های چاوشی رو خیلی دوست داشت واسه همین من این شعر رو براش با این تغییرات خوندم.
تو هوای گرم اهواز  تو  راهرو کلاسا دیدمت با ناشناسی نفسم در نمیاد
قلب مو ضعیفه دختر داره بوم بوم می زنه اون غریبه کیه باته چی میگه بهت چی میخواد
لپ‌تاپ ایسوس اصلم هر چی دارم مال تو نفسم تویی تو دختر همه دردات مال مو
میخرم سال دیگه واست 206 سیاه تا ابد به پات میشینم بات می مونم والا
اگه نمرهامو بدن واست عروسی می گیرم روزی صد هزار دفعه برای چشمات می میرم
میرم و دخیل می بندم جمعه شب علی مهزیار (آخر هفته‌ها می‌رفت علی ابن مهزیار)
بیا و رحمی بکن به این دلی که تنهاس
خیلی با تغییرات نبود و وزن درستی هم نداشت ولی اینقدر بود که به حرفش بیاره و بگه:
دست و دست نکن ننه دختره داره می‌پره، امیرو تو کاری بکن عشق مو داره می‌ره.
  • Vincent Valantine
سلام :)
استادم تازه هیئت علمی شده واسه همین آزمایشگاه نداره و یه جایی به نام پژوهشکده هست که میز در اختیارشه و این دانشجوهاش پپشت اون میز به کارهاشون می‎پردازند.
این پژوهشکده یه مدیر داره که یکی از هیئت‌ علمی‌های قدرت هستش وقتی که به هر قسمت پژوهشکده سر می‎زنه معمولاً دانشجوها به احترام بلند می‎شیم و سلام می‌دیم.
من تقریباً جز سحرخیزترین دانشجوهای این مجموعه محسوب می‎شم. صبح‌ها که میام هیچ‎کس نیست فقط یه آقای نظافت‌چی هستش که هر قسمت رو تمیز می‎کنه.
به رسم ادب هم هدفونم رو کنار می‎ذاشتم و سلام می‎دادم که پرانرژی پاسخ سلام می‎ده و تاثیر لبخندش تا چند دقیقه کاملاً حس می‎شه.
من برای سلام گفتن از سر جام بلند نمی‎شدم نه اینکه منظوری داشته باشم اصلاً هیچ‌وقت توجه نکرده بودم برای مدیر بلند می‎شم و برای نظافت‌چی خیر.
امروز ک این مسئله برام پررنگ شد با احترام بلند شدم ایستادم و سلام دادم. درستش هم همینه.
راستش این ماجرا من رو یاد محمد نگهبان پارک علم و فناوری انداختش اون زمان که برای المپیاد می‌خوندم گاهی آخر شب‌ها دیگه تماس می‌گرفتم دنبالم بیان و تو این فاصله باهاش صحبت می‎کردم می‌گفت که مدیر جدید پارک علم و فناوری هر روز صبح که میاد بهش سلام می‌ده ولی خیلی از کارکنان دیگه اصلاً جوری رفتار می‌کنند انگار نگهبان وجود نداره. می‌گفت این موضوع حتّی بین بچّه‌هایی که اینجا المپیاد می‎خونند هم هست یکی مثل تو از دور سلام میده و بعضی بچّه‌هاتون رفتار زننده‌ای دارند.
خب یادم باشه که با بزرگ شدن رفتارم پسرفت نکنه، میزان عزت و احترام رو متناسب موقعیت اجتماعی نکنم. در واقع با این کار شخصیت خودم رو حفظ می‎کنم وگرنه کسی محتاج سلام من نوعی نیست.
همیشه با لبخند سلام کنید انرژی مثبت خیلی خوبی داره :)
  • Vincent Valantine
زمانی که نوجوان بودم به اتّفاق خانواده بازدیدی از کلیسای جلفای اصفهان داشتیم؛ پیرمردی خوش‌رو که برای ما از طرح‌های درون کلیسا صحبت‌ می‌کرد؛ به عنوان مثال پرسیدیم چرا در نقاشی‌ها فرشته‌ها فقط سر دارند که پاسخ داد فرشته‌ها لزوماً نباید شکل و شمایلی مانند انسان‌ها داشته باشند که ما بدنی به اون صورت برایشان متصور بشیم.
کلیسا مملو بود از تصاویر شگفت‌انگیز و برخورد خوبشون باعث می‎شد که با لذّت بیشتری با فرهنگ‌های دیگه آشنا شد. این خاطره اونقدر خوب بود که من در تهران علاقه‌مند بودم کلیسا‌ها رو بازدید داشته باشم.
چند روز گذشته به کلیسای سرکیس رفتم؛ کلیسای کوچک و ساده‌ای بود که چند بلندگوی کوچک در آن مشغول پخش صدایی جالب بودند که یه حس خاصی به آدم تو کلیسا می‌داد یه صدایی شبیه هم‌خوانی یه سرودها مذهبی.
من از پیرمردی که در آنجا بود پرسیدم می‌توانم با کفش قدم بردارم که گفت مشکلی ندارد؛ بدون اینکه به چیزی دست بزنم به بازدید پرداختم و خیلی مراقب بودم که به چیزی دست نزنم دوست نداشتم بی‎احترامی به چیزی بشه.
هرچی زمان بیشتر می‎گذشت نگاه سنگین پیرمرد را بیشتر احساس می‌کردم. افرادی می‌آمدند شمع روشن می‌کردند و احتمالاً دعایی می‌خواندند و می‌رفتند. من که تمام نقاشی‌ها را نگاه کرده بودم مشتاق بودم یک نفر به سوالاتم پاسخ بدهد پیر مرد از جایش بلند شد و همچنان که نگاهش را از من بر نمی‎داشت برای چند لحظه به جایی رفت من خودم رو در مسیرش قرار دادم که سوالی ازش بپرسم در هنگام برگشتش وقتی نزدیک به من شد سوالی در مورد یکی از نقاشی‌ها کردم که همونطور که قابل حدس بود گفت سوالی جواب نمی‌دم.
من هم فقط گفتم اصفهان برخرود خیلی بهتری داشتند. به حالت نیمه تندی گفت بله؟ و من صحبتم رو تکرار کردم و مسیر خروج رو پی گرفتم و او هم بی‌اهمیت مسیر خودش رو پیش گرفت.
هنگام خروج این آیه توی ذهنم یادآوری شد.
(آیه 159 سوره آل عمران)
ترجمه آیت الله مشکینی
پس به برکت رحمتی از جانب خداوند با آنها ( امت خود ) نرمخو شدی ، و اگر بد خلق و سختدل بودی حتما از دورت پراکنده می شدند. پس ، از آنها درگذر و برایشان آمرزش طلب و در کارها با آنان مشورت نما ، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن ، که بی تردید خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.
 (فکر نمی‌کنم توی تهران مایل به بازدید کلیسای دیگه باشم)
  • Vincent Valantine

این هفته تنها نقطه خوبش رفتن به کاخ سعدآباد بودش هرچند که مجانی بودش امّا به واسطه بیرون رفتن با یکی از دوستان 40 تومن هزینم شد. یعنی من پشت دستم داغ کنم تا یک ماه آینده باهاش بیرون برم.

قبل از هرچیز بگم پسره ولی فکر کنم من در قالب دوست‌پسرش بودم چون تمام مسیر غرغر میکرد. همش با تاکسی جا‌به‌جا شدیم و من 2 برابر اون هزینه کردم.

تنها خوبیش این بود از عکس گرفتن خیلی خوشش میومد و منم دوربین نداشت.

مرسی که غرغرهامو تا اینجا خوندید :))

توی کاخ سعدآباد آثار هنری خیلی خیلی  عالی دیدم دلم میخواد چندین پست در مورد اونجا بنویسم فعلاً برای اینکه طلسم ننوشتنو بشگونم و قلمم خشک نشه یکم کوتاه در موردش بنویسم.

یکی از موزه‌های جالب اونجا موزه استاد فرشچیان هست.

آثار خیلی متنوع و جالبی اونجا بودش که من خیلی دوست داشتم و اگه هم مسیر گرامی غرغر نمیکرد و یه ذره ذوق هنری داشت زمان خیلی طولانی اونجا مبهوت همونجا به تصاویر خیره میشدم.

تصویر زیر یکی از آثار استاد هستش.

عنوانش فکر کنم زشت و زیبا بودش.

شاید تو نگاه اوّل خانمه زیبا و آقا زشت بنظر بیاد ولی اگه یکم بیشتر به تصویر نگاه کنید.



هر شخص داره اون یکی رو میکشه و آقا داره برای خانوم چهره زیبا میکشه و خانوم برعکس. 

در واقع اگه به درون اون‌ها نگاه کنید ین تضاد رو می‌بینید که درون آقا برخلاف چهره‌اش زیبا هست و درون خانوم زشت. حالا نمیدونم تفسیرهام چقدر درست یا غلطه دیگه گفتم نظرم اشتراک بذارم :دی

  • Vincent Valantine
Corpse Bride 2005

این که می‌شنوید یکی از آثار بتهوون نیستش بلکه هنرنمایی Danny Elfman برای شاهکار Tim Burton.
با اینکه این فیلم خیلی از فضاش با رنگ‎های مرده هستش با رنگ موسیقی خیلی خوب اون به انیمیشن زندگی بخشیده.
برای من که امیلی محبوب‎ترین شخصیت این انیمیشن هستش. در واقع Tim Burton با اینکه یه مَرده خیلی قشنگ احساسات زنانه رو توی امیلی به نمایش گذاشته (یا حداقل تصور من از احساسات زنانه :)) ) یه عاشقانه که سعی داره نشون بده که احساسات آدم‎ها چقدر فراتر از محدودیت‎های زمینی هستش؛ یه قلب شاید نتونه گرمای نور خورشید رو دوباره حس کنه و حتّی دیگه نتپه ولی هنوز می‎تونه عاشق بشه و یا حتّی بشکنه.
طنز فیلم زیاد نیستش در عوض شوخی‎هایی که با اسکلت‎ها و دنیای مردگان میشه شیرین و بامزه هستش. تصور ما همیشه از عروس یه دختر آراسته و زیبا هستش ولی این فیلم با اینکه این قاعده رو بهم می‎ریزه خیلی خوب حس یه عروس رو به تصویر می‎کشه و شما خیلی آروم آروم علاقه‎مند به این عروس می‎شید و ظرافت‎های احساسیش رو می‎تونید لمس کنید؛ بفهمید چرا توی روز عروسی هرچی عروس میگه حرف حرفه اونا ولا غیر :))
یکی از جذاب‎ترین صحنه‎های این فیلم برای من اونجایی هست که امیلی در حال پیانو زدن هستش و ویکتور می‎خواد ازش دلجویی کنی. موسیقی که اون قسمت نواخته می‎شه خیلی مناسب صحنه هستش و خیلی راحت بدون اینکه کلامی برقرار بشه همه حرف‎ها رو یاد می‎ده.
این انیمیشن خیلی زیبا یادآور می‎شه که نباید به خاطر خواسته‎های خود احساسات دیگری رو پایمال کرد؛ دوست داشتن چیز غیر ممکنی نیست فقط باید با قلبت اونو بپذیری؛ برای دیدن زیبایی‎ها باید وقت گذاشت تا بتونی پرده‎های ظاهربینی رو کنار زد و درون هر شخص رو دید. درونی که قراره برای یه عمر همراه آدم بشه.
  • Vincent Valantine

بی‌خوابی

۱۹
مرداد
شب‌ها هنگام خواب یه عالمه فکر حمله‌ور می‌شند که موجی از ناامیدی، ترس، نسبت به آینده رو با خودشون حمل می‌کنند. قبلنا فکر آرامش‌‌بخش داشتم و مثل یه سپر جادویی تمام اون فکرها رو پس می‌زدم حتّی توی شب‌های امتحان استرس‌آور می‌شد با یه لبخند خوابید.
ولی عمر این فکرها محدود بود آرزوهایی بودند که مردند؛ تولد آرزو جدید هم چیز آسونی نیستش؛ به همون اندازه سخته  که بشه مرگ آرزوهای قبلی رو پذیرفت.
خب خودمم می‌دونم فردا صبح که بیدار بشم اصلاً زمان فکر کردن به این همه فکر‌های ناراحت کننده رو ندارم ولی گاهی وقت‌ها این فکرها و نگرانی‌ها جوری حمله‌ور می‌شند که آدم بی‌خوابی می‌گیره؛ نمی‌تونه بخوابه.
اینجور موقع‌ها می‌رم که فکرم رو با یه چیزی مشغول کنم. در واقع می‌دونم این فکرهای مخرب نابودم می‌کنم بنظرم آدم یه هدف داشته باشه که باورش داشته باشه حالا هرچقدرم رسیدن بهش سخت باشه بهتر به زندگیش ادامه می‌ده تا همینطوری توی یه وضعیت متعادل زمان رو بگذرونی و دنبال اون هدف باشی. از بی‌هدف بودن بیزارم. بی‌هدفی چهره زندگی رو زشت می‌کنه. بی‌هدفی دردناکه و آدم رو از پا درمیاره.
برای مشغول کردن فکر به دنیای مجازی روی میارم حالا می‌تونه تلگرام باشه یا وبلاگ یا اینجا ولی اکثر اوقات بعد از خوندن‌ صفحات متفاوت بیشتر زمان‌ها موسیقی هست که به دادم می‌رسه.
در واقع نمی‌دونم این موقع‌ها چه سبکی باید گوش بدم اینقدر متفاوت می‌گردم که یکیش گذر زمان رو از یادم ببره.
فراموش کنم خیلی چیزها و فردا دوباره با برنامه‌ای روبه‌رو بشم که زمان خیلی بیشتر از دسترسم نیاز داره تا عملی بشه.
چقدر این آهنگ سرد ماشینی زیباست.
  • Vincent Valantine