خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

آرامش

۱۶
مرداد
الان یه هفته‌ای از تابستونم می‌گذره، راستش اوّلش کلی برنامه خفن اینا ریختم و شروع کردم به پیاده‌سازی که از این تابستون یک و نیم‌ماهه قد 6 ماه بکشم بیرون :))
بعدش یه لحظه دیدم که خانواده خیلی انتظار من رو می‎کشیده و من باید وقت بذارم راستش حتّی دیشب هم فرصت آهنگ گوش دادن هم نداشتم دیگه به حدی اوضاع پیش رفت که حتّی اگه صدام هم نمی‌کردند من هی حس می‌کردم دارند صدام می‌کنند و هی هدفون رو برمی‌داشتم :))
به هر حال امروز به اون نقطه تعادل رسیدم و یه جور حس آرامش برای استفاده از این تابستون نصفه‌نیمه دارم.
یه چیزی که جدیداً برام بولد شده اینه که تو این شهر هیچ دوستی ندارم؛ در واقع می‎خواستم برم شنا دیدم که پسرعموها رفتن مسافرت شاید تا آخر تابستون هم برنگردند. اینگونه شد که دیدم هیچ فردی برای اینکه همراهیم کنه نیست. (فکر کنم باید تنهایی برم) د:
خب دوست ندارم از برنامه بلند و بالای تابستونم چیز بگم چون فکر کنم اگه بگم انجامشون نمیدم :-"
این مدت هم کلی متن نوشتم ولی هیچ کدومش رو انتشار ندادم :/
الان فقط سعی کردم یه چیزی بنویسم که طلسم ننوشتنم بشکنه د:
یه مسابقه هم می‎خوام شرکت کنم که براش خیلی هیجان‌زده‌ام اگه زمان فرصت بده حتماً شرکت می‎کنم.
دیشب یه فیلم ایرانی خونه مادربزرگ دیدم؛ (من کلاً از زمان پیش‌دانشگاهی با تلویزیون خداحافظی کردم) دو نفر می‌خواستن یکی رو خفه کنند که فکر کنم قاتل خیلی سعی داشت طبیعی بازی کنه چونکه تا زنجیر رو از دور گردنش برداشت مقتول داشت نفس نفس می‌زد بند خدا اصلاً کنترل نداشت چند لحظه جلوی خودش رو بگیره تند تند نفس می‎کشید تا زنده بمونه ...
راستش اوّل فکر کردم نمرده بیهوش شده چون خیلی نفس کشیدنش مشخص بود.
حالا که صحبت از فیلم شد بگم این روزها همچنان همه گیم‌ آف ترونز می‌بینند. من اوّاخر دبیرستان یا اوّیل دبیرستان بود در مورد این فیلم خوندم و خب اونموقع خیلی تو ذوقم خورد از نقدی که نوشته بودند. در واقع برای جذب اوّلیه بیننده از چیزهای جنسی استفاده کرده بود فکر کنم این روند بعد از جذب اوّلیه قطع میشه ولی به هر حال تو ذوقم زد.
حالا آهنگ‌هاش رو استفاده می‌کنیم د: 
یه تیکه هم از همون قسمت‌های اوّلیه دیدم از یه شخصیتی خیلی خوشم اومد اینطور که از دوستام پرسیدم اون شخص کی بود بهم گفتن اینه


نمی‌دونم تا الان زنده هست یا نه کسی هم برام spoil نکنه لطفاً د:  ولی من خیلی ازش خوشم اومد قشنگ همون تیکه رو که دیدم ازش سیاست می‌بارید. هی راه می‌رفت هی سیاست می‌بارید هی سیاست می‌بارید :))
در کل خیلی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم اگه روزی بخوام سریال رو ببینم فقط به خاطر این شخصه :-"
ببخشید این پست هیچ چارچوب مشخصی نداشت.
  • Vincent Valantine

سلام

راستش ترم هنوز تمام نشده ...

یه پروژه دیگه باقی مونده ...

استاد گفته تا فردا یه اسم برای موضوع سمینار ذارم که عامه پسند باشه یه جورایی باری همه قابل درک باشه 

یه چیز نشد.

عنوانم 2 خط هست (جداسازی کور منابع مالتی مودال از دیدگاه تئوری اطّلاعات :)) )

حالا من اینو چطوری قابل فهم کنم؟


خلاصه مطلب اینطوریه:

فرض کنید توی یه اتاق 5 نفر دارند صحبت می‌کنند حالا ما 5 یا بیشتر میکروفون داریم که صدای این افراد رو ضبط می‌کنه هدف اینه که بشه صدای این افراد رو از هم دیگه جدا کرد.

حالا چون کار سختیه از ویدیو ضبط شده هم استفاده می‌کنیم که با کمک ویدیو بتونیم پردازش صوت رو انجام بدیم(اینکه هم از صدا و هم تصویر استفاده می‌شه یعنی از چند مودالیتی داریم استفاده می‌کنیم)

این مسئله روش کار شده قبلاً و مقالات متعددی هم هست حالا برنامه اینه که با کمک یه مبحثی به نام تئوری اطّلاعات بشه این الگوریتم‌ها رو بهبود داد که کاریش نداریم ...

من موندم به پروژه فکر کنم یا تا فردا صبح یه اسم از خودم در بیارم :|

کسی اسمی پیشنهاد داره؟


اصلاً تو اسم از تئوری اطّلاعات هم استفاده نشد نشد :| 



(نظرات بدون تایید هست لطفا پیشنهاد بدید)

  • Vincent Valantine

I Giorni

۲۱
تیر
اگه روزی ازم بپرسند کدوم آهنگت رو بیشتر دوست داری احتمالاً جواب مشخص ندارم ولی اگه بپرسند این روزها چی گوش می‌دی می‌گم که این روزها رو گوش میدم در واقع آهنگ i Giorni (این روزها) ludovico einaudi عزیز آهنگی برای تمام فصول هستش.
می‌دونی؟
امروز داشتم وسایل رو جمع می‌کردم.فردا باید خوابگاه رو تخلیه کنم و 7 روز آوارگی به همراه انجام 4 پروژه و گزارش سمینار باقی مونده.
خیلی خسته‌ام و برای این 7 روز آماده نیستم.
وسایل رو جمع می‌کردم تمام این سال سخت مرور شد، برگه درخواست خوابگاهی که توش نوشته بودم برام مقدور نیست خوابگاه خودگردان برم و خوابگاه دولتی می‌خوام،(یادآور روزهای سخت و روزی که خوابگاه گیرم اومد شد)  دست‌نوشته یه کودک که بهش ریاضی درس می‌دادم، دفترم که توش کلمات ترکی نوشته بودم واسه یادگیری، جزوه‌ هر درس و ماجراهاش، بروشور رستوران‌هایی که با پیگیری سامانه‌های خرید اینترنتی غذا با قیمت ارزون خرید می‌کردم، نوشته‌هایی که به دیوار جایی می‌چسبوندم که فقط خودم ببینمشون. برای اینکه بعضی چیزا فراموش نکنم.
برام خیلی غم‌انگیز بودش، به خاطر اینکه درسم خیلی افت کردم و پذیرشش برام سخت بود برام پذیرش دیگر اتّفاق‌های این سال تحصیلی هم سخت بودش.(اتّفاقات غیر درسی)
آهنگ i Giorni رو گوش می‌دادم جوری ساز می‌زنه انگار می‌خواد بگه ناراحت نباش قوی باشه زندگی جریان داره؛ به هر حال تصمیمی بود که گرفتم پایان بدم به این شرایط فعلی و بهتر از پیش قدم برداشتم؛ ولی حفظ روحیه سخته.
دوست ندارم هم‌اتاقی‌ها گریه رو ببینند روم رو به دیوار می‌کنم و به نقطه‌ای خیره می‌شم مثلاً.
می‌دونی درونگراها خوب بلدن خودشون با خودشون کنار بیان.
می‌دونم که هرچی ناراحتی برای امروز بود دیگه گذشت و سبک شدم؛ آدمی هست دیگر...
از نسیمی که روی گونه‌های خیس می‌گذرند و خنک میشم لذّت می‌برم تا خشک بشند. شاید مسخره باشه ولی آرامش پیدا می‌کنم با  همین نسیم ساده.
قبل از هرچیز آدم باید بتونه خودش رو ببخشه بدونه که اشتباه می‌کنه و ربات نیست نه اینکه بهونه‌ای واسه تسلیم شدن یا کم‌کاری باشه بلکه دلیلی باشه که امیدت رو بدست بیاری و باز ادامه بدی. در واقع باید یاد بگیریم روحیه مداوم حفظ بشه و جاهایی هم اجازه بدیم که خودمون رو خالی کنیم. با خودم مرور می‌کنم که وقت جا زدن نیستش و اسیر گذشته نشم بهونه‌ای واسه جا زدن نیست و خیلی‌ها بودن که با شرایط خیلی سخت‌تر به موفّقیت‌های باور نکردنی رسیدند.
منتظر تیکه‌های زیبای آهنگم می‌مونم در واقع هر هفته حالم خوب هستش بیشتر آهنگ گوش می‌دم و وقتی ناراحتم کمتر. باید یا دبگیرم که موقع ناراحتی هم گوش بدم.
دانلود آهنگ i Giorni بیکلام 
نسخه وکال Katherine Jenkins جفتشون زیبا هستند.
من از فردا به مدت نامعلومی دسترسیم به نت قطع میشه؛ امیدوارم بتونم به نت دسترسی پیدا کنم برام دوری از اینجا و آدماش سخت شده.
  • Vincent Valantine

من دیشب اون پست موقت دادم بعدش لپ‌تاپ یه دفعه کرش کرد ، صفحه آبی اومد ، restart شد و کلی از انیمیشن‌های powerpoint پرید تهش ساعت 1:20 خوابیدم.

صبح اینقدر استرس داشتم یه ایستگاه زودتر پیاده‌شدم :))

گفتم یه ایستگاه هست دیگه پیاده می‌رم بعد از 7 دقیقه پیاده روی دیدم این ره که می‌روم به ترکستان هست و برگشتم دوباره با BRT ادامه مسیر رو پیمودم.(در واقع اینقدر به زور پیاده شدم روم نشد دوباره همون لحظه سوار BRT بشم واسه همین از جلوی چش اون حاضرینی که به کاپو افتاده بودن کمک کنند من پیاده شم دور شدم :)) )

صبح اومدم ارائه بدم دیدم توی فهرستم یه مورد اضافیه خدا رو شکر حواسشون نبود سری فهرست رو رد کردم :))

خیلی استرس داشتم درسام می‌لرزید.

تهشم ازم غلط املایی گرفتند:))

من برای هزارم کلمه ضبط رو اشتباه نوشتم.(چند بار هم توی وبلاگ اشتباه نوشتم)

خدارو شکر ارائه‌ام قابل قبول بود.

فقط ناراحت شدم چونکه گفتن احتمال داره ارائه‌ات جز کارهای نمونه بشه که برای سال بعدیا ارائه بدی که یاد بگیرند.

فکر نمی‎کردم در این سطح باشه. یعنی دوست داشتما ولی خود باوری نداشتم اگه میدونستم بیشتر تلاش می‌کردم :(


آرمش‌بخش :)

  • Vincent Valantine

الان ساعت 12:35 هستش و من همین الان پاورپوینت سمینارم رو تمام کردم.

خب قرار بود که دیروز عصر تمام بشه. :(

و طبق پست قبل قرار بود که من نذارم که برای این سمینار بی‌خوابی بکشم به این یکی قرار رسیدم خدا رو شکر :))

خیلی براش زحمت کشیدم و رو خیلی از اسلایدها فکر کردم امیدوارم فردا خوب پیش بره.

دوست داشتم به یکی نشونش بدم ولی تو این خوابگاه کسی نیست خوشم بیاد نشونش بدم :|

یکی از بچّه‌های کارشناسی بود که غیبش زده :|

  • Vincent Valantine

سلام

الان که دارم می‌نویسم ساعت 12:02 دقیقه هست.

در واقع 2 دقیقه هست وارد 10 تیر 1396 شدیم و من باید ساعت 4:15 دقیقه هم دوباره بیدار بشم، خلاصه یه مقاله و خلاصه کار سمینار بخونم؛ ساعت 9 بیش استاد حاضر بشم و از ظهر که به خوابگاه برمی‌گردم تا ساعت 24 یک شنبه برای امتحان فوق الاعاده سختم بخونم (حجمی که طی 3 روز خوندم باید همون مقدار رو توی یک و نیم روز بخونم) ولی این قصه به این زودی‌ها تمام نمیشه و تقریباً تا آخر ماه همچنان داستان ادامه داره.

ولی یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده.

چطور من طی این چند روز ساعت خوابم اینقدر کم نبود و یا اینکه سرعت مطالعه‌ام پایین بود و مشکلات همیشگی گریبان‌گیرم بودش؟

در واقع من الان چند وقتی هست که تصمیم گرفتم که افت 2سال اخیر رو کنار بذارم و دوباره برای اهدافم تلاش کنم.

این وسط اقدمات موثری هم انجام دادم و یه سری عادات بد رو ترک کردم و یا همین دوستان وبلاگی هم باعث ایجاد اشتیاق در برنامه‌ریزی من شده‌اند.(همیجنا هم تشکّر می‌کنم د: )

برنامه نوشتم و به خودم قبولوندم که قرار نیست همه چیز ایده‌آل پیش بره. ولی باز هم می‌شد که یه جای کار بلنگه.

و اینکه مثلاً من تلگرام هر روز ساعات زیادی وصل بودم حالا درسته چت نمی‌کردم ولی در کل کلیپ‌های جالب و بعضاً تاثیر گذاری هم دیدم ولی الان به راحتی تونستم 3 روز تمام نیام و تاثیر مثبتی توی روند درس خوندنم داشت.

دقیقاً الان مشکل من برنامه فشرده تا آخر ماه نیست مشکل استرس کوفتی و یا مشکلات کوفتی دیگه هم نیستند.

مسئله اینه که چی میشه که وقتی تو فشار قرار می‌گیرم تازه میشم همون آدم سابق که از کم خوابیش بقیه تعجّب می‌کردند و یا سرعت درس خوندنش فوق‌العاده میشه ولی با اینکه دلم می‌خواد همیشه اینطور باشم موقع‌هایی که وقت دارم به اون صورت جدی عمل نمی‌کنم و کیفیت لازم رو ندارم.

مشکل عدم خودباوری خودمه یا عدم خواستن خودم؟

وقتی ازم بپرسند می‌خوای یا نه می‌گم که می‌خوام ولی واقعاً رفتارم هم این خواستن رو نشون میده؟

میدونم زندگی همش درس نیست در واقع از وقتی اومدم تهران تعداد آدم‎هایی که حداقل ظاهراشون خیلی تک بعدی هست خیلی بیشتر از پیش دیدم بیشتر برای من مهمه که بدونم چطوری میشه که وقتی یه هدف رو دارم وسط راه اهمال نکنم.

شاید الان این امتحانم رو بتونم برسونمو خوب بدم به هر حال تمام میشه مهم‌تر اینه که یاد بگیرم برای مثلاً سمیناری که 18 ام هست از 13 ام با قدرت تمام کار کنم نه اینکه 13ام تا 16ام نیمه جون باشه و 16و 17 تا حد مرگ به خودم فشار بیارم.

خب الان 12:23 دقیقه شد و من ترجیح میدم که ادامه این پست رو بعد از امتحانم بنویسم.

شب بخیر.

==========

امروز 14 ام هستش ساعت 7:22 بعد از ظهر.

خب طی این چند روزه سعی کردم خوب رفتارم فکر کنم و درست عمل کنم.

1) چیزی که باعث شد شبیه قدیما عمل کنم و یه جورایی از این خستگی دانشجویی در بیام این بود که امید دارم کارم نتیجه میده و دوست دارم به بهترین شکل انجامش بدم.

در واقع این امید داشتنه خیلی کمک می‌کنه.

یه جورایی حس رضایت از پیش تعیین شده میاره یه چیزی شبیه توکّل کردنه. (اگرچه یکی با اعتقاد محکم خودش توکّل کنه اون روحیه‌اش زمین تا آسمون با من نوعی فرق داره و ... )

2) طی این چند روز به خودم بیام برنامه ریزی بود شاید درست بهشون عمل نمی‌کردم ولی تفاوت زمانی که بدون برنامه بودم با زمانی که برنامه داشتم کاملاً مشهود هست.

3) اینکه توی ذهنتون داشته باشید که برای زندگی هدف دارم. مرتب به خودتون گوشزد کنید که وقت به بطالت نگذره باعث میشه که هدفمند‌تر توی روز عمل کنید و اینطوری نمیشه که یه دفعه ببینید 3 ساعت پشت تلگرامید و اصلاً نفهمید کی گذشت.

4) معتاد نشید. جالبه که این مورد رو قبلاً به عنوان مشاوره درسی برای جایی نوشته بودم ولی باز گریبان‌گیر خودم شد.

در واقع فرد معتاد نمی‌دونه که معتاد هست؛ بازی ، تلگرام و حتّی بیرون رفتن هرچیزی که بیش از حد بهش پرداخته بشه و به هدف اصلی آدم آسیب بزنه ولی نشه که وقتی که براش گذاشته می‌شه رو کنترل کرد.

اینجور موقع‌ها باید خیلی جدی جلوی این مورد ایستاد من تلگرام رو همچنان خیلی کم استفاده می‌کنم.(البته ناراحت هم بدم طی این چند روز واسه همین تونستم اینطور قاطعانه جلوش به ایستم د: )

....

این پست به مرور زمان آپدیت میشه و هر وقت آبدیتش کردم اعلام می‌کنم.


  • Vincent Valantine

رفت.

یعنی صاحبش پسش گرفت.

می‌بینی؟

بعضی زخم‌ها اثرشون موندگار میشه، می‌مونند.

این زخم‌ها از روی هرچی می‌خواد باشه یا هر اسمی واسه بوجود اومدنش می‌خواید بذاری مهم نیست باید دوباره جوانه زد درسته زخم‌ها توی قلبت باقی می‌مونند ولی زندگی جریان داره هرچند این موضوع بی‌رحمی باشه.


underneath the storm an umbrella is saying
sitting with the poison takes away the pain
up and up, up and up it’s saying


 ( coldplay (up & up song 

  • Vincent Valantine

این پست فقط یه سری حرف‌های معمول این روزهامه

راستش خیلی وقته که دوست داشتم یه ماوس مخصوص بازی بگیرم ولی صبر می‌کردم.

طلسم همین چند وقت پیش شکسته شد. 



مناسب گرفتمش و بغیر از طراحیش که بقول دوستم شبیه ماشین بتمن هست وقتی وصلش می‌کنم رنگ رنگی می‌شه

اینجا می‌شه فیلمش دید.

خب حس خوبی بهم منتقل می‌کنه و باهاش کلی کانتر بازی کردم.

اوّلش بچّه‌ها کُری می‌خوندند ولی کری‌ها رو با knife پاسخ دادم :))


خب یه سوپرایز هم برای کانتر بازهاش دارم 

کانتربازها می‌دونند این چیه

ورژن1

ورژن2

ورژن3


ورژن به ورژن کیفیت بهتر میشه و چن خیلی داستان غم‌انگیزه دوست ندارم داستان آهنگ رو تعریف کنم.

======

نمی‌دون چرا بعضیا که تازه خوابگاهی میشند فکر می‌کنند باید کثیف باشند تا کسی بهشون نگه نگاه تازه خوابگاهی رو.

کلی مسخره کردند واسه هندونه شستن.

معمولاً حافظه‌ام بد نیست و خوب یادمه که سر هندونه قبلی یکی از بچّه‌ها حمله‌ور شده و وسط هندونه رو قاپیده (اون سری نبودم ولی برام تعریف کردند)

خب تا هندونه رو نصف کردیم زودتر از بقیه دستم رو حمله‌ور کردم :))

و خب دستم بالای دستشون بود :))

اصلاً وقتش رسیده تکنولوژی کاری کنه هندونه همش وسط باشه.

یه سری روش که ما برای تقسیم داریم اینه که هر چیز رو شماره‌گذاری می‌کنیم و هرکی یه شماره می‌گه و شانسی هرکس سهم خودش برمیداره 

یه سری شده بود که خرما، بامیه ، پنیر و ژله داشتیم و همه بامیه می‌خواستیم من گرفتمش که شماره گذاری کنم.

یادم بود یکی از بچّه‌ها همیشه آخرین شماره میگه و یکی دیگه هم پریشبش گفته بود یک همیشه بهترینه.

من بامیه رو 3 گذاشتم و حدسم برای اون دو نفر درست از آب در اومد و با شانس 50 درصد بامیه گیر من اومد :))


این آخرین تیکه هندونه هستش به خرید هندونه‌ام امیدوار شدم :))

  • Vincent Valantine

دوست جدید

۱۷
خرداد




برگاش زرد شدند خیلی حال و روز خوبی نداره ولی زنده هست و نفس می‌کشه.

درکش می‌کنم.

پیش من چند روزی امانته.

یک روز در میون میرم باهاش درد و دل می‌کنم دستی روی برگاش می‌کشم بهش آب میدم و بهش امید می‌دم که تو رشد می‌کنی و سبز میشی سعی می‌کنم لحن امید دهنده من رو تنفس کنه.

  • Vincent Valantine

معمولاً در سوال‌های اتاق شرکت نمی‌کنم

سوال‌هایی از قبیل تا حالا عاشق شدی؟ و امثال‌ اون‌ها

ولی امشب شرکت کردم در واقع اوّل خودم پرسیدم که قدیمی‌ترین خاطره‌ای که به یاد میارید چی بوده؟(خودم جواب ندادم البته :| )

سوال اونا این بود چه اتّفاقاتی بنظرت تاثیر مهمی توی زندگیت داشتند؟(مثبت یا منفی فرق نداره):


خب اوّلینش که یادم میومد تیزهوشان قبول شدن بودش و دومیش برای المپیاد خوندن بود؛ طبیعی هست که همه‌اش رو نگفتم و قرار هم نبود بگم ولی همون تیزهوشان و المپیاد زمینه‌ساز تفاوت من فعلی با گذشته شد در واقع یادی کردند که چقدر اوّل ترم هم‌اتاقی‌ها دید منفی نسبت به من داشتند که این الان با خرخونیش ما رو خفه می‌کنه و خب من اطّلاع نداشتم اونا همچین دیدی دارند ولی الان بهتر درک می‌کنم که چرا خیلی خوشحال می‌شدند از خراب کردن‌های من انگار یکی از اون بچّه‌هایی که تو کارشناسی نمودار می‌شکونده رو ببینند که الان وضعش خراب شده و دلش خنک شده به هر حال خوبه که روند صعودیم دارم طی می‌کنم. و شاید همین یک ماه باقی مونده از دستم کلافه شدند.

=========

الان یادی از گذشته‌ها کردم چقدر دوست داشتم تابستون‌های ابتدایی که تا صبح تو اتاق بیدار میموندم توی اون گرما زیر پنکه اتاق (توی هال کولر روشن بود) تن‌تن و میلو می‌خوندم :)

  • Vincent Valantine