در محاصره تبلیغات
- ۸ نظر
- ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۶:۵۳
- ۵۹۲ نمایش
دقیق نمیدونم ولی فکر میکنم حدود 5 سالی میشه که تلویزیون نگاه نمیکنم در واقع آروم آروم از زندگیم حذف شد الان به حدّی رسیده که شاید سالی 2-3 تا مسابقه والیبال ببینم اخبار هم دیگه از طریق اینترنت بدست میارم.
شاید حذف تلویزیون یکی از درستترین کارهای این چند سالهی عمرم باشه ولی میدونی حتّی من که هیچ کدوم از اون برنامههای صدا و سیما رو دیگه نگاه نمیکنم انتظار دارم سر تیتر خبرهای صدا و سیما در روز گذشته کشته شدن اون سربازهای مظلوم باشه و همچنین انتظار داشتم عزای عمومی اعلام بشه.
در واقع این رو به عنوان یه چیز عادّی انتظار داشتم نه مرهمی به روی زخم بوجود اومده یا به عنوان لطف یا کار تحسین برانگیز بلکه به عنوان یک وظیفه مسلّم.
ولی مثل اینکه از حدّاقلها هم محروم هستیم.
و بخش مضحک ماجرا که به یه نیشخند تلخ ختم میشه صفحهی اینستاگرام مسئولینی هست که با تسلیت گفتن سعی دارند واسه ملّت کم نزاشته باشند یا از دیگری عقب نیافتاده باشند. راستش این تسلیت گفتنها مخصوص هنرمندها ، ورزشکارها ، نویسندهها و ... هست شماها باید صدا سیما رو توبیخ کنید به خاطر پوشش ضعیفشون. از نظرم درک این چیزا سخت نیست
احتمالاً شده تا حالا دستتون بسوزه
وقتی دسته آدم میسوزه دردش تموم نمیشه ، آدم رو رها نمیکنه هرچی هم بگیرتش زیر آب سرد باز تا دستش از زیر آب میاره بیرون بازم درد شروع میشه.
بعضی سوختگیها هم اینقدر نافرم هستند که دردشون تموم میشه امّا اثر سوختگیش تا آخر عمر باقی میمونه.
میترسم از اینکه کنکور سوختگی رو قلبم ایجاد کنه که نه دردش از بین بره نه جاش.
درد سوختگی که شاید فقط بشه بطور موقتی فراموشش کرد.
حاضرم سرمای کنکور چند برابر بشه امّا تهش نسوزم.
حس حال این روزهای نزدیک به کنکور مثل زمانی هست که تو با لباس آستین کوتاه تو یه محیط باز باشی و باد سردی بوزه
لرز بگیردت ، دستات بلرزند و اختیاری روشون نداشته باشی
دستات رو یه تکون بدی و مشت کنی که ثابت نگهشون داری ، امّا باز یه باد سرد دیگه اختیار رو ازت بگیره.
چارهای نیست باید دستات رو بازم یه تکون دیگه بدی و متوقف نشی چون اگه متوقف بشی تو سرما تلف میشی باید حرکت کنی تا از این سرما خارج شی.
اگه من هولدن باشم اونم استرادلیتر سه تفاوت مهم هست
1) برای من مهم نیست دیشب با کی قرار داشت.
2) گِلِه از تمرینی که براش انجام دادم نکرد ، چون میدونست برگه رو پاره میکنم.
3) دلم براش تنگ نمیشه.
#خسته از خوابگاه
سلام
میدونم یه فصل تکرار و لحظههای تکراری هست و احتمالاً خیلیها مثل من سال 94 خوبی رو نگذرونده باشند شاید هم خیلی بد گذرونده باشند و حتِّی بدتر از من.
واسه من که سال 94 سال سختی بود ، از همون ابتداش تا دیشب. پیدا کردن جملات برای توصیفش سخته. دیشب نه عید رو باور داشتم نه تغییر نه امید. هیچ کدوم از اون 200-300 گیگ آهنگ بهم آرامش و امید رو برنمیگردوند حتِّی یک تغییر حس کوتاه. نه تنها خودم رو آزار دادم بلکه اطرافیان و حتّی کسانی که نمیشناختمشون رو با زبون تند شدهی خودم کمی تا قسمتی رنجوندم.
امّا صبح به این فکر میکردم که نوروز یکی از بهترین سنّتهای ما هست که یادآوری میکنه ارزش خانواده و فامیل ، با هم بودن ، شاد بودن و تلاش برای بهتر شدن. از چندین روز قبلش خودمون رو آماده میکنیم واسه ازنو کردن ، برای شروع یه تلاش دیگه واسه ایجاد یه سال نو و بهتر.
نه اون ناراحتیها فراموش شدن و نا قراره یک شبه همه مشکلات من و دیگران حل بشه.ولی فکرمیکنم قشنگ باشه که همه با هم تلاش کنند واسه بهتر کردن زندگیشون و حل کردن مشکلات خود و دیگران.
به امید که سال نو پر از سلامتی و موفّقیّت برای برای هممون باشه.
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
سال نو مبارک :)
سلام
راستش یه سوء تفاهم پیش اومد که خودمم توش مونده بودم چه جور توضیحش بدم کسی ناراحت نشه
قضیه برمیگرده به پست قبلی
راستش با اینکه خیلی سعی میکنم در مقابل مسائل دور و برم منطقی برخورد کنم امّا متاسفانه سال 94 سال از لحاظ تحصیلی برای من خیلی گرون تمام شد به قولی
I never imagine that in my wildest dream
حال و هوای امروزه من اینطور هست که هنگام درس خوندن بیاختیار اشک میریزم و به زور جلو خودم میگیرم که گریه نکنم به خودم میگم قوی باش با هر سختی آسانی همراه هست و با هر آسانی سختی.
اینکه گفتم
واسه نوشت چشمهایی نیاز هست که مانیتور رو ببینه
به خاطر همین گریهها بود (چون وقتی شما گریه میکنید نمیتونید جلوتون رو درست ببینید :D ) و علّت این که مستقیم صحبت نکردم این بود که دوست نداشتم در مورد گریههام زیاد صحبت کنم. با خودم گفتم احتمالاً این برداشت کنند که من پشت لپتاپ نمیام دیگه اصلاً فکرش نمیکردم کسی فکر کنه من چیزیم شده :-"
اوّلش در اوج ناراحتیهام کلّی خندیدم ، بعدش کلّی شرمنده شدم
مرسی دوستان عزیز که برای من اهمیّت قائل شدید :)
چند روز دیگه اسکار هست و دوست دارم درمورد آهنگسازهاش بنویسم
چند روز بعدش مهسا خانوم میره مشهد ودوست دارم نوشتهاش رو بخونم و نظر بدم
و خیلی چیزهای دیگه که هست و خواهد آمد و دوست دارم بنویسم
امّا گاهی وقتها دنیا خیلی بیرحمه
واسه نوشت چشمهایی نیاز هست که مانیتور رو ببینه
من چیزی نمینویسم تا زمانی که به یاری خدا حالم بهتر شه ناراحتی که به وضوح تو چهره دوستان دانشگاهی دیدم پاک کنم .
پس نمینویسم (فقط هفته درسی آپدیت میشه) البته اگه بتونم مطالبتون رو میخونم (بینتون هستم امّا صحبت نمیکنم یکم هم وینسنت رو همونطور که تو دنیای واقعی هست تجربه کنید. )
یه آهنگ براتون گذاشتم البته بگم به هیچ عنوان قرار نیست این وبلاگ بشه محل آپلود کردن آهنگهای انتخابی من ، هیچ اعتقادی به اشتراک گذاشتن آهنگهام نداشتم ، ندارم ، نخواهم داشت. (بجز زمانهای خاص خودم)
راستی یادتون نره برام دعا کنید.
تشکّر
(نظرات این پست بدون تایید نمایش داده میشه)