خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

شمشیر زمان

۲۲
آبان

جدید

تصور اینکه هنوز وقت هست، هنوز برای شروع کاری دیر نشده و می‌شه به اهداف دست یافت مثل یک شمشیر دو لبه می‌مونه می‌تونه باعث ایجاد انگیزش و پیشبرد اهداف بشه و هم اگه این تصور حتی به صورت ناخود‌اگاه سرمشق زندگی قرار بگیره باعث راکد شدن فعالیت‌ها می‌شه. 
واقعیت اینه با وجود اینکه ماهی رو هر زمان از آب بگیری تازه هست باید تا قبل از اینکه از گشنگی بمیری ماهی رو از آب بگیری.
واقعیت اینه که مرگ خیلی به ما نزدیکه و هر روزه به ما این موضوع یادآوری می‌شه ولی به دلیل سن جوانی که داریم فراموشش می‌کنیم؛ انگار بخشی از مغز از نوک پا تا دندان مسلح به مقابله با این حقیقت می‌پردازد. . اگه نتونیم به اندازه کافی زندگی کنیم توی سن 50 سالگی احتمالاً یه پتک تو سرمون می‌خوره و حقیقت نزدیک بودن پایان عمر (به جز در محدود مواردی) نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب می‌شه. بنظرم ملموس‌تر از اینکه هر روز تصور کنیم که امروز آخرین روز زندگیمونه اینه که هر روز تصور کنیم که فردا امتحان داریم و آخر هفته‌ها یا هر تعطیلات از پیش تعیین شده مثل روزی باشه که با موفقیت آزمون خودمون رو دادیم حتی اگه این تعطیلات ساعاتی مشخصی از شبانه روز باشه. 
اینکه به خود یادآوری کنیم که فردا امتحان داریم و این امر رو باور داشته باشیم باعث می‌شه که کمتر در فضای مجازی وقت صرف بشه و با جدیت بیشتر یه کارهای خودمون بپردازیم. 
  • Vincent Valantine

تفاوت‌ها

۱۲
آبان
امروز تو راه برگشت خوابگاه خواستم که ذهنم آزاد باشه دیگه گفتم اگه قرار بود یه اسم انگلیسی انتخاب کنم چی خوبه؟ بنظرم لانسلوت ‌‌با مسما باشه ولی همونطور که ملت امیرحسین رو حوصلشون نمیشه و به امیر خلاصه می‌کنند احتمالا اون هم به لانس خلاصه کنند. ولی خب اگه دوست دختر می‌گرفتم بهش می‌گفتم این تنبل بازیا در نیار کامل بگو لانسلوت راستی متروهای اونجا دستفروش داره؟ خصوصاً اون گل فروش‌ها که بی هوا براش گل بخرم.
اگه نداشته باشه که آدم دلش تو مترو می‌گیره.
بنظرتون اگه فینال لیگ قهرمانان زمان مدرسه‌ها باشه وزیر ٱموزش پرورش‌ ن میگه مدیرها همکاری کنند برای پخش مسابقه فوتبال؟ 
اگه نه پس مسئولین اون‌ها به چی فکر می‌کنند؟
  • Vincent Valantine

فرنی

۰۹
آبان

برسد به دست مردان محافظه‌کار.
یکی از دوست داشتنی‌ترین داستان‌های سلینجر بنظرم داستان فرنی و دوست پسرش لین هست.
لین به نظرم یه پسر احساسی درونگرا هستش. اون فرنی رو دوست داره ولی خیلی محافظه‌کارانه توی رابطشون پیش میره به طور آزاردهنده‌ای احساس خودش رو از صورتش پاک می‌کنه. به خیال خودش همه چیز اوکی هست فرنی اون رو دوست داره و برای گفتن دوست دارم ساده‌ی خود تعلل بیجا می‌کنه؛ غافل از اینکه فرنی توی رابطه خودشون دچار تردید شده ولی بازیگر خوبیه در واقع توی این داستان می‌بینیم که چطور هرکسی خلاف اون چیزی که تو دلش می‌گذره نشون میده.
وقتی که لین صحبت می‌کنه فرنی تمام تلاشش رو می‌کنه که تصویری از خودش نشون بده که داره با دقت گوش می‌ده و در موقعیت مشابه لین جری وانمود می‌کنه که انگار حواسش خیلی به صحبت فرنی نیستش. درست زمانی که باید اظهار نظر درستی داشته باشه یه چیز بی‌ربط و پرت و پلا می‌پرونه. 
فرنی لین رو دوست داره ولی سیگنال کافی رو از لین دریافت نمی‌کنه از یه طرف حس می‌کنه که به اندازه کافی درک نمیشه و عاشق نیست و از طرف دیگه احساس تکلف در قبال رابطه‌ای که ایجاد کرده.
و خب اگه به داستان کاری نداشته باشیم فکر می‌کنم که افراد محافظه کاری مثل لین در روابط با معشوق خودشون دچار مشکل بشند. اون‌ها سرد شدند طرف مقابل خودشون رو نمی‌بینند و انگار ترس از اظهار عواطف مداوم دارند غافل از اینکه ممکنه روزی که بیاد ببینند همه چی خراب شده و اون موقع تازه شروع کنند به عقب برگشتند که ببینند این شکاف از کجا شروع شده و هی به عقب و عقب‌تر برگردند. 
درسته که دوست داشتن خودجوشه ولی برای همیشگی بودن و حفظ طراوتش تلاش کرد خلاقیت به خرج داد و گول اعتراض نکردن‌ها رو خورد.

  • Vincent Valantine

لطف و وظیفه

۰۵
آبان

یه لطف مستمر کم‌کم تبدیل به وظیفه میشه به اون صورت اینکه دیگران با زیاده‌‌خواهی آزمون میخوان که اون لطف رو تکرار کنیم یا اینکه خود شخص حس میکنه اگه ترک عادت کنه گناه کرده و یا شخصیتش افت کرده و ...

به عنوان یه مثال کوچیک:

دیروز میدون انقلاب یه پسر بچه ازم خواست که چیزی بخرم ازش منم گفتم که حین اینکه دنبالم میومد خیلی دوستانه گفتم که یه چیز بفروش که به کار مردم بیاد.

در واقع اکثر افرادی که ازش فال بخرند به خاطر دلسوزی و پول صدقه دادنه و تعداد محدودی هم انتظار روحیه گرفتن از فال‌های دستچین شده.

پسر بچه وقتی که صحبتم رو شنید گفت عمو یه چیز برام میخری؟

گفتم نه 

گفت به درک.

کمک به افراد بی‌بضاعت کار پسندیده‌ای هست ولی اگه درست انجام نشه گداپروری ایجاد میشه و به چشم وظیفه انتظار دارند که کمک کنید. 

بنظرم توی روابط با دیگر انسان‌ها دقت کنیم که لطفمون تبدیل به وظیفه نشه. 

  • Vincent Valantine

لمس آسمان

۰۲
آبان

حس لمس کردن آسمان زیبا نیست؟ وسوسه تجربه‌اش که من را قلقلک میده. ولی خب وقتی با خودم رو راست می‌شم می‌بینم به اندازه‌ی اینکه رویاهامو به آغوش بگیرم دستام رو باز نمی‌کنم. نمیدونم مشکل دقیقاً از کجاست شاید چندین مسئله دست به دست هم می‌دند. مثلاً به اندازه‌ای که باید تحقق رویاهامو باور ندارم و ترجیح دادم که به عنوان یه شی دکوری روی طاقچه خیال خودم برای جلوه دادن به نمای ذهنم ازشون استفاده کنم. شاید چون فکر می‌کنم که در زمان برای من صبر می‌کنه یا اینکه میشه یه شبه ره صد ساله رو رفتش.

اینکه زمان‌ها به کاری نکردن می‌گذره عذاب آوره. زندگی روی دور تندش حرکت می‌کنه و تا به خودت میای می‌بینی روز تمام شده فط آخر شب‌ها عصبی می‌شی که چطور امروز هم نتونستم اونطور که می‌خوام برنامه‌هامو پیاده‌سازی کنم. خودم بخشی از مشکلات رو می‌دونم ولی اونطور که خودم از خودم راضی باشم نمی‌تونم حلشون کنم.

مثلاً می‌دونم که تمرکز کافی روی مسئله‌ای که دارم حل می‌کنم ندارم ذهنی که مشوش شده و عمیق به مسائل نمی‌پردازه هرچند که طی این سال‌ها سعی کردم که خودم رو عادت ندم به اسکرول کردن مطالب و اگه یه مطلب طولانی رو می‌بینم دقیق بخونمش که کم‌عمق نشم ولی همچنان یک جای کار میلنگه.

خب اگه درست پیدا کرده باشمش نبود یک تایم برای آرامش برای تفریح برای نو کردن روحیه هستش. در واقع من از درس خوندنم از کدنویسی کردن خودم بسیار لذت می‌برم اما این دلیل بر این نمیشه که خودم رو از دیگر کارهایی که دوست دارم منع کنم درسته که زمانم خیلی محدود شده ولی فکر می‌کنم حذف کردن بقیه بعدهای زندگیم حداقل به شخصیت من هم‌خوانی نداره. وقتی که مرور می‌کنم اینقدریک نواخت با وظیفه‌ای دوست داشتنی دانشگاهیم می‌پردازم که یه جایی مغزم ارور میده و همه چی به بطالت می‌گذره.

هرچند ذهن من لجوجه ولی باید بپذیره که یه زمان باید برای استراحت کردن و ادامه دادن مسیر نیاز داره اون هم یه استراحت حداقل نیم روزه ولی نه به خواب سپردن یا نت گردی یه استراحت از جنس با آرامش قدم زدن، تئاتر یا سینما رفتن و ... چون اگه این کار رو نکنیم با موجودی رو به رو می‌شیم که نه تفریح می‌کنه نه کار می‌کنه و فقط زمان می‌گذره.

اگه کوتاه بخوام جمع بندی کنم: اول از هرچیز باید خودباوری و ایمان به رسیدن به هدف یا نزدیک شدن بهش وجود داشته باشه ذهنیت برنده وجود داشته باشه جوری که با رخ دادن ناملایمتی‌ها پا پس نکشیم. این دید برنده باید تلاش زیادی رو به ارمغان بیاره که این تلاش با زیاد شدنش زندگی رو یک بعدی و سنگین می‌کنه جوری که رو به جلو حرکت نمی‌کنه ولی میشه با تفریح‌ها مناسب و مشخص چرخ دنده‌های ماشین زندگی رو روغن‌کاری کرد.

برای لمس آسمان باید باور داشت که میشه لمسش کرد و درست براش تلاش کرد.

  • Vincent Valantine