خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

سامان یکی از دوستانم هست که زمانی که ایران بود به شدت پیگیر فوتبال داخلی و اروپا بود؛ به طوری که وقتی نگاه فوتبال می‌کرد از شدت هیجانی که بهش دست می‌داد شما نگرانش می‌شدی. تازه خاطرم هست که یک شام هم برای برد پرسپولیس بهم داد. :)) با این حال از زمانی که مهاجرت کرده فوتبال را بوسیده گذاشته کنار، در نقطه مقابلش من بیش از پیش فوتبال را دنبال می‌کنم. نه به حساسی سامان ولی خب به هر حال بازی‌های لیگ قهرمانان اروپا بخصوص تیم محبوبم را نگاه می‌کنم. حالا ممکنه گاه‌گداری با توجه به زمان فراغتم بازی‌های دیگه هم نگاه کنم. از سامان نپرسیدم که دقیقاً چه چیزی جایگزین تماشای فوتبال کرده که آدرنالین ترشح کنه ولی خب برای خودم می‌بینم که عملاً جز فوتبال گزینه خاصی روی میز به عنوان تفریحات این مدلی ندارم. نه توان مالی سفرهای جذاب، یا سیستم کامپیوتری قابل قبول برای بازی، و نه حتی دوست پایه‌ی که ایران باقی مونده باشه و در عین حال فرصت برنامه ریختن باهاش باشه. اگرچه این دغدغه در وهله اول یک دغدغه لاکچری به نظر می‌رسه ولی خب اگه خوب نگاه کنیم این نیازی هست که در قشرهای متفاوت جامعه دیده می‌شه و خیلی از افراد با همون فوتبال دو هزاری لیگ ایران بهش پاسخ می‌دند. منظورم اینه که بالاخره هرکسی یک راهی برای خودش داره پیدا می‌کنه و حتی افراد سراغ تفریحات خطرناکی همانند رانندگی با سرعت بالا هم می‌روند. حالا اینکه چقدر این تفریحات هم‌مسیر بهبود سلامت جسم و روان ما باشند با قدرت انتخاب ما همبستگی داره؛ چه بسا که اگه من هم دوستانم نزدیکم بودند و یا قدرت انتخاب بیشتری داشتم کمتر از الان به فوتبال بها می‌دادم.

بخش تاریک ماجرا آنجاست که با افزایش سن این تصمیمات اجتناب ناپذیر وارد دیگر عرصه‌های زندگی ما می‌شه و یا حتی خود ما تبدیل به یک انتخاب اجباری می‌شیم. اگرچه ممکنه لذت‌بخش و در ظاهر همه‌چیز هیجان انگیز بنظر برسه ولی پایه‌اش متزلزل هست. در دراز مدت با تغییر شرایط و محیط می‌تونه همه‌چیز از هم بپاشه. عمده تاریک وجودم این انتخاب‌های اجباری را صفیر می‌کشه و من می‌ترسم از اینکه در تصمیم‌های مهمی به زانو بی‌افتم یا به صورت شکننده‌تر از آن، انتخاب اجباری فرد دیگری شوم.

  • Vincent Valantine

دیشب به طور اتفاقی بخشی از دقایق پایانی انیمیشن ستودنی Wall-E را دیدم. می‌دونی از آن دسته انیمیشن‌هایی هست که از زمان خودش جلوتر بوده و هرچه بیشتر زمان می‌گذره بیشتر به ارزشش پی می‌برم. زمانی که این انیمیشن را در ذهن مرور می‌کردم این فکر در ذهنم تکرار می‌شد که اگر قرار باشه انسان‌ها به دست تکنولوژی یا هوش مصنوعی نابود بشند لزوماً قرار نیست که یک هوش برتر الکترونیکی که خودش، خودش را برنامه ریزی کنه و تصمیم به نابودی انسان بگیره ظهور کنه؛ بلکه انسان با گذشت زمان و در دسترس بودن همه‌چیز کمتر از مغزش کار می‌کشه و به مرور تبدیل به یک انسان احمق می‌شه که قدرت تحلیل درست را از دست می‌ده. درست است که همچین پیشگویی خیلی بزرگ و نیازمند بررسی داده‌ها و تحقیقات آماری داره ولی من این را به طور شهودی حس می‌کنم و می‌بینم. انسان کمتر از پیش نیاز دارد که مسائل را به حافظه خود بسپارد، با وجود پیچیده‌تر شدن مسائل دنیا بیشتر خواهان سریع‌تر نتیجه گرفتن مسائل است، به وقت گذاشتن و فکر کردن به مسائل علاقه کمتری نشان می‌دهد. صرفاً می‌خواهد از تریبونی مجانی که فضای مجازی در اختیارش قرار گرفته بیشتر برای اعلام وجود استفاده کند. کمتر کسی حوصله خواندن متن‌های طولانی را دارد و حتی برای محتوای‌ غیر نوشتاری نیز همچنان افراد سعی می‌کنند بدون دریافت کامل اطلاعات نظر خود را هرچه سریع‌تر اعلام کنند.

به هر حال با هوش مصنوعی و پیشرفت تکنولوژی منابع بیشتری در اختیار انسان قرار می‌گیرد، نیاز کمتری به استفاده از مغز دارند و حد و مرزی‌های کمتری برای تفریح بیشتر در نظر می‌گیرند. این تغییرها طی چند نسل می‌تواند خطرناک باشد و رو به تباهی انسان بیاورد و یا حتی همانطور که در انیمیشن Wall-E اغراق‌آمیز نشان داده شد راه رفتن را فراموش کنند.

شاید بگوییم که برای اداره‌ی حکومت‌ها افراد کم و دانا هم کافی هستند ولی خب تضمینی نمی‌بینم که این افراد راس کار بیایند و حتی روی کار آمدن یک انسان احمق در کشورهای ابرقدرت میتواند نظم جهانی را به آشوب بکشد.

  • Vincent Valantine

امروز متوجه شدم که پسر چند وقته من بجز اشتراک گذاشتن احساسات روزمره، دانسته‌های ناشی از خواندن‌های جسته و گریخته، متن طولانی و عمومی ننوشتم. امروز کمی بیشتر از قبل در خصوص هورمون‌ها و همینطور اوکسی‌توسین دوست داشتنی خوندم و خب بنظر میاد که یکی رمان خوندن و همینطور داستان نوشتن می‌تونند در تولیدش موثر باشند. من نتنها این دو بلکه حتی آشپزی کردن نیز بوسیده و کنار گذاشته‌ام. برای همین قصد دارم پس از ادامه دادن این مقدمه کوتاه ولی ملال‌آور یک نوشته طولانی‌تر بنویسم.

البته که این نوشتن همچون دیگر نوشته‌ها برای خودم است ولی جنسش فرق داره. اینجا نمی‌خواهم دغدغه‌ای را اشتراک بگذارم یا اینکه دانسته جدیدی را ثبت کنم. صرفاً می‌خواهم بنویسم تا اوکسی‌توسین در بدنم ترشح بشه، برای شما احتمالاً رویکرد خیلی نِردی به نظر برسه ولی برای من کنترل ماشینی بدنم یک حس قدرت به همراه حیله و مکر می‌ده که دوستش دارم. حیله و مکری از جنس شیطنت ولی نه از آن دسته شیطنت‌هایی که برخی از افراد هنگام "نه" گفتن بکار می‌برند. برای امثال من "نه" همان "نه" است و دو هزاری کج در بیش از 90 درصد اوقات نمی‌افتد. در واقع از دوران نوجوانی با این اغراق‌های کلامی ارتباط برقرار نکردم و اگه می‌دیدم دو تا دختر برای قربون صدقه عجیب و غریب می‌رفتم توی ذهنم می‌گذشت ?you guys are getting paid برای من این کلام‌ها یک حالت مصنوعی داشت که درکشون نمی‌کردم.
تا به حال دیدی که برخی از افراد موفق که می‌خواهند از انگیزه‌های کودکی خود سخن بگویند از اتفاقات دوران کودکی خود خاطره می‌گویند؟ معمولاً فرد بزرگتری از آن‌ها تعریف کرده، به دل آن‌ها نشسته و پس از گذشت سال‌ها هنوز به حس خوب با خاطر می‌آورند. بنظر من هم تعریف و تمجیدها باید اینگونه باشند که در دل به یادگار بمانند. برای محقق شدن همچین چیزی یک صداقت کلام گوینده نیاز است و یک باور شنونده. در جامعه‌ی ما کافی بودن خیلی دشوار است، اغلب موفقیت‌ها، کارهای خوب ما وظیفه حساب می‌شوند و یا حُسن‌های ارزش گذاری کمی دارند. در واقع ما مدام مقایسه می‌شویم و از ما می‌خواهند که در قله هر موضوعی سیر کنیم. اگر معدل دبستان شما 20 می‌شد که وظیفه بود و اگه 19 می‌شد احتمالاً مورد سخت‌گیری قرار می‌گرفتیم. این مقایسه و وظیفه شدن به نحوی ریشه کرده که من نیز به خاطر ندارم آخرین بار چه زمانی از صحبت مثبت دیگران در خصوص خودم خوشحال شده باشم، مکث کرده باشم و قدری بابت از این ویژگی و یا کاری که انجام داده‌ام لذت ببرم. با این وجود همیشه تلاش کردم که حداقل در نقش گوینده صداقت را رعایت کنم و هر چیزی که به آن باور داشتم بگویم، به نکات ریز توجه کنم تا بهتر تمجید کنم و از کپی کردن حتی حرف‌های خودم بپرهیزم.

  • Vincent Valantine