درهم نویسی یک ذهن خسته از درس
مثل اینکه آخرین روزهای دانشگاهی سال 95 قرار نیست به خاطره خوب تمام بشه در واقع میشه گفت 95 چیش خوب بوده که این یکیش خوب بوده باشه حالم ازش به هم میخوره بهتره هرچه زودتر بری گمشی.
یکی از دانشجوهای استدم قراره به این زودی ها دفاع کنه و خب دلش خیلی از استاد پره و دیگه هیچ ترسی نداره و جلوی من تازه وارد هم همه چی رو دیگه میگه اوّلش یکم احتیاط میکردها ولی الان دیگه نه.
راستش ته دلم خالی شده و حس میکنم انتخاب خیلی بدی برای استاد راهنما داشتم و اوضاع خیلی بده از طرف دیگه فشار درسهای خیلی زیاد شده و میگند بعد از عید هم بدتر میشه.
نیگم عالی وقت گذاشتم ولی خب انگار جای هیچ کمکاری نیست الان مغزم خسته خسته هست یه جورایی سرم سنگینه این اصطلاح رو نمیدونم معنیش میدونید یا نه ولی کلمهی دیگهای واسه توضیحش ندارم یه جوری دلم میخواد پوست سرم بکنم اون داخل هوا بخوره.
به هر حال بعد از چند ساعت فکر کردن مداوم و پیش بردن مسئله آخرش موفّریال نشدم تمرین رو با ددلاینش تحویل بدم و اوضاع نمره حل تمرینم خیلی خراب شد چون قبلی هم نمره خوبی از تصحیحش به من نداد
من که اصلاً درک نمیکنم تصحیح کردن تمرین یعنی چی ؟ خب اگه ما قرار باشه همه چیز خودمون بلد باشیم دیگه چه نیازی به حل تمرینه و اگه قراره از حل تمرین یاد بگیریم خب پس چرا باید تمرینا اینقدر تو نمرمون تاثیر زیادی داشته باشه؟
اصلاً آب سردی روی آتشی که میخواست این ترم جبران کنه ریخته شده و انصافاً هم این ترم هرچند بهتر از ترم قبل بود ولی خوب کار نکردم.
این استادها چرا نمیفهمند دم عید نباید سرسام آور تمرین بدند؟
اینجانب نه متن رو بازخوانی کردهام نه حوصله دارم بازخوانی کنم دیگه غلط املاییهاش رو ببخشید.
- ۹۵/۱۲/۲۲
- ۲۷۲ نمایش