نمایشگاه کتاب 2
جالبی امر اینجاست وقتهایی که من مینویسم دوستان نمینویسند و وقتهایی که اونا مینویسند من دستم به قلم نمیره. شاید در وهلهی اوّل خوب بنظر برسه امّا در حقیقت وقتی ننویسم به مراتب حالم از وقتی که غمگین و افسرده مینویسم بدتره و نتیجه این میشه که پستهای دوستان رو دیر به دیر میخونم به هر حال خوندنشون تو زمانی که حالم خوبه خیلی کمتر وقت میگیره.
خب بریم سراغ اصل مطلب :
من دو سری رفتم نمایشگاه؛ سری اوّل با چندتا از دوستان بود و بن نداشتم نشد کتاب بگیرم در کل محیط قشنگی داشت، آهنگهای شادی پخش میکردند و میشد بوی بهار رو با خوبی استشمام کرد به لطف دوربین فوقالعاده یکی از دوستان عکسهای ماندگاری گرفتیم.
در واقع بار اوّل انگار با دوستات رفته باشی پارک.(من زمان خرید بهشون ملحق نشدم اونا اوّل خریدهاشون رو کرده بودند)
سری دوم که رفتم نمایشگاه برای خرید بود لیست کتاب رو از قبل بواسطهی یکی از محترمترین دوستان داشتم و آدرس غرفهها رو یادداشت کرده بودم؛ متاسفانه از هماتاقیها یا یکی از دوستان نزدیک کسی با من همراه نشد چون معتقد بودن باید زمانی بریم که شلوغ باشه 4 تا آدم ببینیم و من معتقد بودم که زود بریم کتاب بگیریم برگردیم به هر حال من تنهایی رفتم و تو کمترین زمان ممکن کتابها رو گرفتم در مورد غرفهها :
نشر افق رفتار یکی از مسئولین اونجا خیلی بد بود و اگه کتاب ماجرای عجیب سگی در شب ( مارک هادون) یکی از محبوبترین کتابهای اون دوست محترم نبود قشنگ من کتاب رو میذاشتم و میرفتم، غرفه انتشارات ققنوس باید یه فیش میگرفتی و پرداخت میکردی جای دیگه کتاب رو تحویل میگرفتی و خب اونجا صف زنونی مردونه نبود و قشنگ آدمها به هم چسبیده بودند و از این حس بد بگذریم پسره که اونجا فیشها رو تحویل میگرفت به بعضی دخترا متلک میانداخت مثلاً به یه دختری گفت مادر فیشت رو بده و دختره با عصبانیت گفت من مادرتم؟!
فکر نمیکنم دیگه میلی به خرید از افق یا ققنوس داشته باشم.
نشر چشمه با شلوغی دوتای قبلی بود و من وقتی شلوغیش رو دیدم و اعصابم خورد بود قشنگ میخواستم بیخیال همهچی بشم و برگردم؛ به هر حال با یه مکث کوتاه وارد غرفه شدم و کتاب مورد نظر رو بهم دادن قشنگ نگاهش کردم بعدش در مورد جنس کاغذش با یکی از مسئولین اونجا صحبت کردم و اونم با حوصله تمام به من توضیح داد و همینطور واسه خرید اونا بیشتر از من صبر و حوصله داشتن قشنگ اینجا آبی بود رو آتیش من و غرفه به غرفه بهتر شد در واقع نشر نیلا رفتار خیلی محترمانه و همچنین یه بن من که تهش مونده بود رو خالی کرد و نشر کولهپشتی هم مثل نشر چشمه و نیلا که باعث شدن با خاطره خوب خارج بشم از نمایشگاه اینقدر برخوردها خوب بود من حتّی وسوسه شدم یه کتاب بدون بن از کولهپشتی بخرم (کولهپشتی 20 درصد نیلا و چشمه 15 درصد، افق و ققنوس هم 10 درصد تخفیف میدادند.)
اون دوست نزدیکی که با من همراه نشده بود زمانی که میخواستم برگردم تازه رسیده بود گفتم اشکال نداره برم ببینمش یکم پیشش باشم بعدش دید من کتاب گرفتم خیلی تعجّب کرد و از دهنش پرید که سری قبلی به همین خاطر نیومده باهام(در واقع ترسیده که من بخوام با بنش برای من خریدی کنه یا چیزهای شبیه این) راستش خیلی بهم برخورد و بعد از 15 دقیقه خداحافظی کردم و رفتم. طی اون 15 دقیقه ایشون کتابهای من رو واررسی کرد و گفت چطوری این همه کتاب گرفتی من تو رو میشناسم تو کتاب نمیخونی و همینطور در بین راه کتاب ناتور دشت رو به من معرفی کردند و گفتند که کتاب خیلی خوبیه حتما بخونمش و خب بهش نگفتم که خیلی وقت پیش خوندمش، به یه تشکّر ساده بسنده کردم :)) تازه یه جا هم گفت اگه تونستم براش بن جور کنم :)) (حالا فکرش میکنم میبینم اون 15 دقیقه هم زیادی تحملش کردم)
- ۹۶/۰۲/۲۲
- ۲۶۶ نمایش