فرنی
برسد به دست مردان محافظهکار.
یکی از دوست داشتنیترین داستانهای سلینجر بنظرم داستان فرنی و دوست پسرش لین هست.
لین به نظرم یه پسر احساسی درونگرا هستش. اون فرنی رو دوست داره ولی خیلی محافظهکارانه توی رابطشون پیش میره به طور آزاردهندهای احساس خودش رو از صورتش پاک میکنه. به خیال خودش همه چیز اوکی هست فرنی اون رو دوست داره و برای گفتن دوست دارم سادهی خود تعلل بیجا میکنه؛ غافل از اینکه فرنی توی رابطه خودشون دچار تردید شده ولی بازیگر خوبیه در واقع توی این داستان میبینیم که چطور هرکسی خلاف اون چیزی که تو دلش میگذره نشون میده.
وقتی که لین صحبت میکنه فرنی تمام تلاشش رو میکنه که تصویری از خودش نشون بده که داره با دقت گوش میده و در موقعیت مشابه لین جری وانمود میکنه که انگار حواسش خیلی به صحبت فرنی نیستش. درست زمانی که باید اظهار نظر درستی داشته باشه یه چیز بیربط و پرت و پلا میپرونه.
فرنی لین رو دوست داره ولی سیگنال کافی رو از لین دریافت نمیکنه از یه طرف حس میکنه که به اندازه کافی درک نمیشه و عاشق نیست و از طرف دیگه احساس تکلف در قبال رابطهای که ایجاد کرده.
و خب اگه به داستان کاری نداشته باشیم فکر میکنم که افراد محافظه کاری مثل لین در روابط با معشوق خودشون دچار مشکل بشند. اونها سرد شدند طرف مقابل خودشون رو نمیبینند و انگار ترس از اظهار عواطف مداوم دارند غافل از اینکه ممکنه روزی که بیاد ببینند همه چی خراب شده و اون موقع تازه شروع کنند به عقب برگشتند که ببینند این شکاف از کجا شروع شده و هی به عقب و عقبتر برگردند.
درسته که دوست داشتن خودجوشه ولی برای همیشگی بودن و حفظ طراوتش تلاش کرد خلاقیت به خرج داد و گول اعتراض نکردنها رو خورد.
- ۹۷/۰۸/۰۹
- ۲۴۸ نمایش