خاطرات جمعهای
روزهای جمعه کارمندها جمع میشند و خاطره تعریف میکنند و خب من هم یک گوش جدید هستم 😅
هم آنها راضی از شنونده جدید و هم من راضی از کار نکردن!
امروز از روزهای اولی که اینترنت آمده بود تعریف میکردند. آن زمان فیلترینگ نبود سرعت بالا و خب کمی با غیر مستقیم جلوی من گفتند که چیزهای بد بد سرچ میکردند :-"
البته خب از خانوادهاشون زمان زیادی دور بودند و برای آنها که احتمالا تا حالا با همچین تصاویری غریبه بودند اجتناب ناپذیر بود.
رئیسم میگفت که مجتبی یک بعد از ظهر با من تماس گرفت گفت علی آقا بیا کامپیوتر مشکل پیدا کرده. او هم تا میره میبینه که صفحه دسکتاپ یه خانوم برهنه داره میرقصه و از جاش هم تکون نمیخوره 😂😂😂
خلاصه گفته چطوری این اومده؟ اونم میگه نمیدونم یه چند تا چیز اومد منم هی ی در میون yes و no میزدم.
حالا اینها جفتشون بلد نبودند این را ببرند و کامپیوتر هم برای رئیسشون بوده زنگ میزنند نفر سومی و میگند که چه کار کنیم؟ اونم میگه فردا با سرویس اول وقت میام که درستش کنیم.
مجتبی هم هول میشه که علی آقا بیا بزنیم مانیتور بشکنیم بگیم افتاد شکست.
علی هم بهش میگه خب یک. مانیتور جدید میاد وصل میکنه میفهمه چی شده 😂
احتمالا آقا مجتبی نمیدونسته که اطلاعات اصلی اون پایین ذخیره میشند!!!
- ۹۹/۱۰/۱۲
- ۸۸ نمایش
سلام.
:))))