خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

تاریک بود تاریک بود

خاطرم است که وقتی متوجه شدم خانواده‌ام کرونا گرفتند؛ قدرت هیچ ابراز احساساتی نداشتم. مغزم کار نمی‌کرد فقط در اولین اقدام توصیه‌های دوست پزشکم را برای مادرم فرستادم که از روش اشتباهی برای مقابله با بیماری استفاده نکنند. (برای خواندن توصیه‌ها به انتهای متن مراجعه شود.) من این قدرت را نداشتم که با کسی در خصوص بیماری خانواده‌ام صحبت کنم. ترسیده بودم و وحشتناک‌ترین فکرها به ذهنم خطور می‌کرد. می‌توانم بگویم درست‌ترین کاری که طی مدت بیماریشان انجام دادم این بود که احساساتی تصمیم نگرفتم. خدا را شکر ‌که آن ها هم به من گوش دادند و بیراهه نرفتند. در شرایط کرونا آدم می‌ترسد و این ترس می‌تواند کار را خراب کند. ممکن هست در این شرایط به توصیه‌های اشتباه دیگران گوش بدهید. همانطور که مثلا به ما گفته شد از بخور جوش شیرین استفاده کنید و حتی نگفتند که این تجویز بر اساس طب اسلامی!؟ هست. در ابتدا تقریباً همه توصیه‌ها را سعی می‌کردم با منابع معتبر در اینترنت راستی‌‌آزمایی کنم و در نهایت هم با دوستانی که سررشته در این زمینه‌ها داشتند چک می‌کردم. واقعیت این هست که هنوز هیچ راه‌کار یا داروی معجزه آسایی برای این بیماری در دسترس ما نیست و هر توصیه تحت طب اسلامی یا به طور کلی هر توصیه با منبع غیر موثق را باید با دیده شک نگاه کرد؛ چه بسا که خطرناک باشند. حقیقت این است که برای بسیاری از افراد جان انسان‌ها مهم نیست و از خون مردم می‌خواهند پولدار شوند. من هیچ منبع معتبری برای مفید بودن بخور جوش شیرین، اسپند و... برای بیمار کرونایی پیدا نکردم و تازه خطرناک هم به نظر می‌رسیدند. تنها چیزی که من یافتم این بود که بخور جوش شیرین گاز CO2 تولید می کند و دود کردن اسپند اکسیژن محیط را کاهش می‌دهد. در مجموع پیشنهاد می شود که ریسک نکنید و کلاً بخور نگیرید چون هوا مرطوب می شود و نفس کشیدن سخت‌تر می شود. سعی کنید از پیشنهادهای معتبر استفاده کنید و اگر قرار هست ماده طبیعی مصرف کنید قطعا گزینه شما باید میوه باشد؛ مصرف دو وعده میوه در روز پیشنهاد می شود؛ سیب بخرید و آب سیب را بگیرید. مایعات باید به بدن زیاد برسند. چالشی که با آن مواجه بودیم بی‌اشتهایی و عدم همکاری بیمار در تغذیه بود. دقیقاً مثل بچه‌داری است و باید با اصرار به بیمار غذا و دیگر مواد مغذی بدهید! اگر بتوانید با پزشکی در ارتباط باشید و شرح حال را گزارش بدهید خیلی خوب است! اگر از فامیل شما خانواده‌ای مبتلا به کرونا شد با آن ها مثل جزامی‌ها رفتار نکنید. اتفاقی که برای خانواده ما در روزهای ابتدایی افتاد و تاثیر بسیار منفی در روحیه پدر و مادرم داشت. خانواده‌ای که مبتلا شده بیشتر از پیش نیاز به حمایت دیگر خانواده‌ها دارد؛ چه در بحث روانی ماجرا و چه در بحث کمک به انجام کارهای روزمره مثل خرید. خصوصاً اگر در شهری باشید که فروشگاه آنلاینی فعال نباشد! می‌توانید میوه بخرید و پشت در خانه‌شان بذارید و اصلاً وارد خونه نشوید. (البته اگه خانواده در همان روزهای اول قبل از درگیر شدن همه؛ خودشان خرید چند روزه انجام بدهند چه بهتر) بیماران به حمایت روانی نیاز دارند ولی با تلفن‌ زدن‌های بسیار آن ها را خسته نکنید! صحبت‌ها کوتاه و امید بخش باشند کافی است. کنترل احساسات و خود را نباختن بسیار مهم است. در این شرایط طبیعی است که آدم بترسد همانطور که من ترسیده بودم؛ پدرم می‌خواست سابقه بیماری قلبی داشت و قادر به بیان دو جمله نبود و حین صحبتش 7-8 بار سرفه می‌کرد. همچنین مادرم هم کمی بهتر بود ولی ضعف و ناتوانی در چهره‌اش پیدا بود. من خاطرم است که با ناخن‌هایم بی‌اختیار دکمه‌های آستین لباسم را خراش می‌دادم و وقتی متوجه می‌شدم دست‌هایم را مشت می‌کردم که این کار قطع بشود یا بدون اینکه بغضی صورت گرفته باشه به ناگهان گریه می‌کردم. شرایط ترسناکی هست و هر انسان حق این را دارد که احساساتی و ناراحت باشد؛ ولی کمک شایانی صورت نمی‌گیرد. در این برهه نیاز است که امیدوار و محکم باشید تا شرایط را بهبود ببخشید. آیا من می‌دانستم به خیر می‌گذرد؟ نه! من هیچ تضمینی نمی‌دیدم؛ دعا می‌کردم و از دوستانم هم می‌خواستم که دعا کنند ولی می‌دانستم اتفاق‌های بد مراعات حال آدم را نمی‌کنند. همانطور که طی همان روزها صفحه‌کلید لپ‌تاپم خراب شد و از دانشگاه اسلو ریجکت شدم! در خصوص این بیماری آدم باید صبور باشد و انتظار بهبودی سریع نداشته باشد! برای بالا نگه‌ داشتن روحیه خودش عادت‌های همیشگی و کارهای روزمره خودش را رها نکند. آهنگ گوش بدهد و به هر چیز مفیدی که آرامش می‌کند چنگ بزند. مسواک زدن بسیار مهم است. اگر در خانواده همه مبتلا نشدند؛ برای حفظ سلامتی افراد سالم بهتر است که همگی در روز هر چند ساعت مسواک بزنند و اگر همه افراد خانواه سالم هستند؛ اگر کسی از محیط بیرون به خانه برمی‌گردد؛ علاوه بر شستن دست‌ها و صورت که بسیار مهم است و جدا کردن لباس‌ها، مسواک هم بزند. 

توجه داشته باشید که این اتفاق برای هرکسی که پیوسته (یا حتی مقطعی) در محیط بیرون است ممکن است رخ دهد (شانس کم، با فراوانی زیاد رخداد امکان‌پذیر می‌شود) و هیچ کس نظر کرده و یا ابر انسان نیست. نباید کسی یاوه‌گویی کند که ما قوی هستیم و یا اینکه کرونا به این خطرناکی که مردم می‌گویند نیست (توجه داشته باشید که حتی اگر کسی مبتلا شود و به سلامت بیماری را پشت سر بگذارد امکان دارد که عوارض جانبی طولانی یا دائمی بر ریه، قلب یا به طور کلی سلامت بدن بگذارد) خانواده ما اولین خانواده فامیل بود که مبتلا شد و اتفاقا به جز یک نفر از ما، بقیه بسیار بیشتر از برخی از خانواده‌های فامیل رعایت می‌کردیم اما بی‌احتیاطی یکی نفر کافی بود که همه خانواده (به جز خودم) درگیر بشوند. حتی وقتی می‌گفتیم علائم کرونا داری؛ قبول نمی‌کرد و می‌گفت دو روز دیگه خوب می‌شوم. که ما به اجبار عکس از ریه‌اش گرفتیم تا ضایعات را ببیند و در نهایت قبول کرد و ترسید. حالا چرا خودم درگیر نشدم؟ می‌توانم بگویم از دلایلش این بود که به خاطر اینکه در یک محیط صنعتی کار می‌کنم؛ خودم یک فرد پر خطر حساب می‌شوم و چند روزی که برای استراحت به خانه برمی‌گشتم؛ تمام سعیم را می‌کردم که کمترین ارتباط را با اعضای خانواده داشته باشم؛ فاصله‌ام را رعایت می‌کردم؛ لیوان شخصی خود را داشتم و .... هرچند که این مراقب‌ها برای حفظ خطر احتمالی که برای خانواده می‌توانستم ایجاد کنم بود؛ ولی باعث شد که خودم مبتلا نشوم! پس این گفته بی‌اساس که انسان‌ها به طور شانسی مبتلا می‌شوند و رعایت کردن فایده ندارد را دور بریزید.

در پایان هم اینطور که متوجه شدم در صورت بهبودی همچنان خطر ابتلای مجدد باقی است (افرادی را در ایران مشاهده کردم که پس از تقریباً 6ماه دوباره مبتلا شدند. و همچنین دوستم در اسپانیا می‌گوید موردهای بسیاری از ابتلای مجدد مشاهده کرده است.) هرچند احتمال کمتری وجود داشته باشد ولی همچنان احتیاط کردن واجب است. برای پیشگیری کردن از این بیماری ابتدا باید قرار گرفتن در محیط آلوده (تعداد رخداد) را کاهش بدهید و دیگری با رعایت نکات ایمنی، شانس وقوع رخداد را کاهش بدید. مهم است که در نظر داشته باشید ماسک به معنی یک سپر تمام زرهی نیست؛ وجودش لازم است اما کافی نیست. هر قشری از جامعه با توجیه این که ماسک می‌زنیم؛ تجمع مخصوص به خودش را تشکیل می‌دهد که کاملاً اشتباه هست. متوجه باشید که ماسک به هیچ عنوان کافی نیست و فاصله اجتماعی باید رعایت شود. یک ماسک زاپاس به همراه خود داشته باشید که در صورت خیس شدن بتوانید ماسکتان را تعویض کنید. ماسک را به طور موقتی زیر چانه قرار ندهید. آقایان علاوه بر ماسک زدن حتماً حواسشان باشد که ریش و سبیل خود را بزنند! هنگام وقتی از محیط بیرون به خانه برمی‌گردید لباس‌های بیرون را در جایی مناسب جدا از دیگر لباس‌ها قرار بدهید. می‌توانید یک ظرف اسپری پاش کوچک تهیه کنید و مقداری الکل درونش بریزید که هر زمان شستن دست‌ها محیا نبود دستتان را با آن ضد عفونی کنید! زمانی که بیرون از خانه هستید استفاده از تلفن همراه را به حداقل برسانیدو پس از بازگشت به خانه با پنبه و الکل سطح آن را تمیز کنید(توجه داشته باشید که تلفن همراه باید دارای گلس محافظ باشد تا الکل به صفحه آن آسیب نرساند.) اگر علائمی در خود دیدید نه پنیک بشوید نه بیخیال!! آن را جدی بگیرید ولی به طور حساب شده رفتار کنید. توصیه‌های دوست پزشکم را حتی وقتی که هیچ علائمی ندارید برای تقویت قوای بدنیتان جدی بگیرید(در هنگام حضور بیماری هم رعایت توصیه ها و تقویت ایمنی بدن می تواند طول مدت بیماری را کاهش دهد و به قولی بدن را مجهزتر برای شکست ویروس کند). مقابله با این بیماری مثل یک ماراتن طولانی است ولی این ماراتن می تواند بخش کوتاهی از زندگی شما و اطرافیانتان باشد. پس ارزش این را دارد که صبوری پیشه کنید و با انرژی ثابت به رعایت نکات ادامه دهید. 

امیدوار که نوشتن این متن کمکی به افراد باشد. حقیقت این است که خانواده من هنوز بهبودی کامل پیدا نکردند ولی بنظر می‌رسد که در روند بهبودی قرار گرفته باشند. ممنون می‌شوم که دعا کنید.

توصیه‌های دوست پزشکما:

Wellman multi vitamin (طبعا برای مردان)

Wellwoman multi vitamin (برای زنان)

Vit D 50000 (هفته ای فقط یک عدد مصرف شود)

Vit C Effervescent Tab

 

روزانه سی دقیقه الی یک ساعت ورزش

تغذیه متناسب همراه با دریافت تمامی مواد مورد نیاز و نه زیاد تر یا کمتر از حد مجاز 

خواب منظم و کافی (ترجیحا از ساعت ۱۱ شب الی ۶ صبح + یک الی دو ساعت در ظهر )

پ.ن: حرص و استرس نخوردن از همش مهم تره! به فنا ندین مخ و جسمتون رو با فکرایی که با حرکات یهویی دنیا همش به هم میریزه! با تشکر!

تبصره: در صورت نبود هر یک از دو مورد اول با صلاحدید پزشک داروخانه جایگزین شود.(مولتی ویتامین های جایگزین)

ضمیمه: در صورتی که علائم سرماخوردگی اعم از خستگی، عطسه، سرفه، سنگینی سر و از این قبیل علائم بروز پیدا کرد علاوه بر موارد فوق

Amp B complex پیشنهاد می شود.

نکته۱: به هیچ وجه از هیچ گونه مسکن استفاده نکنید. تنها مسکن قابل استفاده استامینوفن است. (اونم در صورت رو به موت بودن :سوت دور از جونتون البته!)

چرا مسکن نه؟ مسکن درمان نمی کنه بیشتر ضدالتهابه و در واقع ماسکه میکنه
و در شرایطی اندیکاسیون داره
که واقعا طرف نتونه تحمل کنه درد یا موردی رو تو بدنش رو
یا این که مثلا دکتر دلیل دیگه براش داشته باشه(بیماری زمینه ای دیگر یا ...) 
در غیر این صورت برای صرفا علائم شبه آنفولانزا یا علائم اولیه کرونا توصیه نمیشه

نکته۲: آنتی بیوتیک تاثیری بر ویروس نداره و در صورت مصرف نا به جا فقط مقاومت دارویی ایجاد میکنه و اگه دفعه بعد به باکتری ای دچار شدید یا میکروبی که در حالت عادی آنتی بیوتیک روش اثر داشت دیگه ممکنه اثر نکنه! پس اگه بیماری با دخالت باکتری و عوامل حساس به آنتی بیوتیک به صورت اثبات شده (تشخیص پزشک) ندارید برای صرفا علائم شبه کرونا یا حتی سرماخوردگی عادی آنتی بیوتیک اولویت آخره (با رعایت موارد بالا و تقویت ایمنی خود بدن مقابله میکنه با عوامل بیماری زا معمول پس آنتی بیوتیک واقعا جایگاه آخره یا حتی جایگاهی نداره!)

+ مصرف میوه: سیب، موز، لیمو ترش

+سبزیجات

+پروتئین کافی (از طریق گوشت حبوبات سویا و قارچ و ...) اما نه زیاد [مصرف کباب در حجم کم، آب گوشت ساده، حبوبات آبپز و ...]

 

 

 

 

 

 

 

  • Vincent Valantine

دبیرستان پر شور و انرژی بودم، راحت با آدما ارتباط برقرار می‌کردم و اینطوری شد که با شایان، محمدرضا، رامین و پیمان آشنا شدم. گنگ سال بالایی‌های درسخون که قرار بود ما ازشون الگو بگیریم. منم آویزینشون می‌شدم و کتاب مبتکران ریاضی بدست سعی می‌کردم با کمک اون‌ها ریاضی رو تقویت کنم و بعدش هم المپیاد و... هرچند که مدرسه ما مثل دوره‌های اولیه تیزهوشان تا بعد از ظهر نبود ولی اگه لازم بود فوق برنامه بمونیم دریغ نمی‌کردیم. مثلا برای دوره دوم مسابقات شریف کل گروه‌ها میموندیم و یافته‌هامون رو بررسی می‌کردیم.
بعد از قبول شدن دانشگاه سعی کردیم ارتباطات رو حفظ کنیم ولی خب من یک دانشگاه شهرستان بودم و آن‌ها تهران، اونقدرها جواب نمی‌داد. حس یه عقب مونده و لات کوچه خلوت بهم دست داده بود.  (قابل ذکر است که ترم‌های آخر کارشناسی آن لات به شکلات تبدیل شد. :)) ) 
ارشد هم اگه درست انتخاب رشته می‌کردم علم و صنعت قبول و با رامین هم اتاقی می‌شدم! که شاید اشتباه کردم. 
سال اولم در تهران گوشی ساده داشتم و هرجا گم میشدم زنگ می‌زدم از رامین سوال می‌پرسیدم که حالا چی کار کنم😂😂
حقیقتا خیلی جاها هوام رو داشت و از جمله افرادی بود که باعث شد من ارشدم را انصراف ندهم. 
خاطرم هست ترم اول بهم می‌گفتند کلاس خصوصی جور می‌کنیم و پول خوابگاه خودگردان در میاد.
توی دیوار هم آگهی زدیم ولی کلاس نمی‌خواستند از من می‌خواستند جاشون امتحان بدم! 
با یه سری جیمزباند بازی‌ها تو خوابگاه‌هاشون قایم می‌شدم مثلا یه سری کارت رامین رو گرفتم و وقتی نگهبان کارت خواست از دور بهش نشون دادم و رفتم!
آشپز لژیونر محسوب می‌شدم و هر وقت خوابگاهی می‌رفتم غذا درست ‌می‌کردم و خب روغن زیاد می‌زدم و یک بار مجید به رامین گفت حالا می‌فهمم چرا تپلی با این دوستی‌ها می‌پری!
رامین امریه‌اش را به خاطر کرونا لغو کرد و مهلت چند ماهه داشت برای اپلای کردن. استرالیا اپلای کرد ولی ویزا به موقع آماده نمی‌شد. تهش در ماه آخر و دقیقه 90 تونست لوکزامبورگ پوزیشن بگیره.
براش خیلی خوشحالم ستم بود 2 سال سربازی عادی بره.
ان شاء اللّه نصیب بقیه دوستان که مشکلاتشون حل بشه. 

  • Vincent Valantine

کنسرت لودویکو اناودی را بار دیگر برای خود پخش می‌کنم. برایم سراسر آرامش هست. موهای تنم سیخ می‌شوند و پس از آن به سان بچه‌ای که در آغوش مادر قرار گرفته باشد آرام می‌شوم. در بخشی از کنسرت که آهنگ تمام می‌شود صدای نفس کشیدنم شنیده می‌شود. گویی که از بهشت هبوط کرده باشم و به زنجیر ما تعلقات زمینی گرفتار شده باشم!
آهنگ‌های لودویکو برای من مامنی برای آرامیش یافتن و خودسازی هستند. احتمالاً هر یک از شما هم نیز سرچشمه‌ی آرامش خود را دارید. چه آثار یک هنرمند باشد چه یک خوراکی محبوب باشد و یا یک فعالیت فیزیکی یا اجتماعی و یا حتی متوسل شدن به قدرت‌های ماورایی. اگر آن را هنوز نیافته‌اید برای یافتنش تلاش کنید گاهی بدون آنکه اطلاع داشته باشیم از آن استفاده کرده‌ایم و سپس آن را به دست فراموشی سپرده‌ایم.
صدای استاد شجریان نیز برای خیلی از مردم ایران و جهان نیز حکم همان نوشدارویی است که از سرچشمه آرامششان می‌جوشد. و یا حتی اگر این چنین نباشد عجیب است که مرغ سحر را نشنیده باشید یا با آهنگی از ایشان خاطره نداشته باشید. (برای من آهنگ پاسبان حرم دل که فرد خاصی با من اشتراک گذاشت عزیز هست.) فراتر از موسیقی ایشان جایگاه مردمی و با مردم بودنش باعث شده بود که فراتر از یک هنرمند در ایران نقش آفرینی کنند! او الگوی افرادی محسوب می‌شوند که باعث رشد و تعالی کشورشان می‌شوند و تاثیر اعمال نیکوی آن‌ها تا سال‌ها پس از خود به یادگار باقی می‌گذارند.
روحشان شاد.
امیدوارم که این تجمع عظیم باعث شیوع بیشتر کرونا نشود! حتی خانواده‌ی آن مرحوم نیز در خطر کرونا قرار دارند!

  • Vincent Valantine

بدون برنامه‌ریزی قبلی یک هفته‌ای از تلگرام که تنها راه ارتباطی من با دنیای بیرون هست خارج شدم. این موضوع باعث شد که بعد از مدت‌ها پیامک دریافت کنم. تعدادی از دوستانم نگران شده بودند. به انسان حس تعلق به این دنیا می‌دهد که به جایی وصل است هرچند به نازکی رشته‌های نازک پنیر پیتزا باشد خوشمزه و گرم است. به هر حال پایتون را بهانه کردم. البته تا حدی هم راست بود چون آن کورس عملاً 4 هفته از من جلوتر است و من هرچی تلاش می‌کنم نمی‌تونم این گپ را جبران کنم. کمی تقلب کردم ولی باز فایده نداشت در دوران دانشگاه تمام تلاشم را کردم که تقلب نکنم و اکنون حس عصبانیت و شرمندگی زیادی داشتم. در نقطه مقابل آن یکی کورس دو هفته از من عقب‌تر است و زمانی که کوییزهایش را 100 می‌زنم از من سوالاتی در خصوص موضوع‌های درون کوییز می‌پرسد که احتمالاً برای راست‌آزمایی این باشد که من تقلب نکرده‌ام! نمی‌دانم چطوری باید آن گپ 4 هفته‌ای را جبران کنم بنظر می‌آید باید هر روز دو روز اندازه یک هفته تلاش کنم!

امروز رشته افکاری که در موبایل طی 2-3 سال اخیر یادداشت کرده بودم را می‌خواندم خط فکری‌ام را مشخص می‌کرد نشان می‌داد جدا از خلاءهای همیشگی که آزارم می‌دهند دغدغه‌هایم چه فراز و نشیبی داشته‌اند چقدر در برحه‌ای به سمت پول در آوردن  داشتم حرکت می‌کردم انگار قرار بود ریشه در خاک ایران جا خوش کند؛ در یک نوشته برای دلداری خودم موفقیت‌هایم کوچکم در زندگی را لیست کرده بودم یکی از آن‌ها خرید وسایل بود که همچنان نقش پررنگی در اطرافم ایفا می‌کنند و دیگری پیروز شدن در یک صحبت علمی با استاد درس تخمین! همینقدر کودکانه و کوچک احتمالاً آن استاد دیگر قیافه‌ام هم در خاطرش نیست. به هر حال آن نوشته  یاد آوری کرد که در تمامی ادوار تحصیلم تنها زمانی توانستم حس فراتر از معمولی بودن را تجربه کنم که موضوع مبحث بر پایه ریاضی بود. امّا اروز از این دسته از مسائل دور شدم نمی‌دانم چطور و چگونه و در کدام موضوع علمی می‌توانم دوباره مسیر پژوهشی‌ام را از سر بگیرم.

این کورس زمخت خیل یبه ذهنم دارد فشار میاورد. مطالب را خیلی خلاصه بیان می‌کند که از قدرت ذهنی‌ام خارج است ایکاش می‌توانستم ددلاین‌هایش را تغییر دهم. به هر حال ظاهرا چاره‌ای نیست و فردا باید بیشتر تلاش کنم!

یکی از همکارها که در دوره قبلی من باب ازدواج کلی نصیحتم کرده بود؛ امروز در باب کار یاد گرفتن صحبت می‌کرد و معتقد بود باید مثل اسب در بخش‌های مختلف صنعت بدوم تا در نهایت یک جا کار پیدا کنم! امّا وقتی به او می‌گفتم هدفم خروج از کشور هست مدام می‌گفت ((تو ایران هم برات تره خورد نمی‌کنند کی تو رو خارج راه می‌ده؟)) برایم اهمیتی نداشت که در خصوص این مسئله باهاش بحث کنم ولی نکته قابل توجه ماجرا زمانی بود که دید نمی‌تواند من را مجاب کند یک دفعه با عصبانیت گفت که کی اصلاً به تو زن می‌ده؟

واقعاً از کجا به این نقطه رسید؟ صحبت ما که در خصوص کار بود چرا به ازدواج رسید؟:))

من نمی‌دانم چه چیزی تو مغز این افراد می‌گذرد بیایید یک حساب سرانگشتی کنیم کف یک خونه قابل زندگی در شهر کوچک ما 800 میلیون تومان است که اگر شغلی با حقوق 8 میلیون تومان پیشنهاد شود برای خرید آن خانه به 100 ماه و در واقع چیزی بیش از 8 سال زمان نیاز است که یعنی دو دوره ریاست جمهوری! تجربه هم ثابت کرده که طی این دو دوره هم در بهترین حالت قیمت خانه 3 برابر می‌شود که یعنی بعد از 8 سال تلاش به پول دو برابری نیاز داری!

بیش از این دوست ندارم خودم را درگیر اعداد و ارقام کنم! به قدر کافی آن کورس از من انرژی می‌گیرد البته شاید بد هم نباشد کمتر فرصت می‌کنم به خلاءهای درونم فکر کنم. همینطور او مرا از سیمور دور کرده است!

راستی از برد پرسپولیس و استقلال خوشحال هستم! روزانه افراد زیادی در محیط کار می‌بینم که دغدغه و دلخوشی آن‌ها همین فوتبال دو تیم هست. حداقل ذره‌ای شادی برای این افراد فراهم شده است.

  • Vincent Valantine

تیک آبی

۱۹
شهریور

می‌دونی بعد از روزها یک بار می‌آیی در بیان یک متن بنویسی و بعد از صرف دو ساعت زمان وقتی متن به پایان می‌رسد لپ‌تاپ پیرت خاموش می‌شود و همه چی دود می‌شود. دریغ از اینکه بیان یک کلمه برای شما به صورت خودکار ذخیره کرده باشد. حس می‌کنم تمام انرژی‌ام از بین رفته است! با این وجود سعی می‌کنم هر چقد حافظه‌ ضعیفم یاری کند کلمه به کلمه بازنویسی کنم. چرا؟ چون آن متن را دوست داشتم!

تازه از سر کار بازگشته‌ام و آماده‌ام که عوض خواب همیشگی قدری برنامه‌نویسی به فعالیت‌های امروزم اضافه کنم. کورسرا تنها کورسوی امیدی است که مرا زنده نگه داشته است و کمک می‌کند که از فعالیت‌های مربوط به حوزه آکادمیک دور نشوم. دو specialization درخواست داده‌ام که با توجه به برنامه خودشان باید 12 کورس طی 10 ماه آینده آموزش ببینم. برنامه‌نویسی کورس‌ها با پایتون هست و برای من که با متلب بزرگ شده‌ام این تغییر دشوار بنظر می‌رسد. پا به پای هم بودیم از زمانی که به این عقیده بودم که دوست دختر داشتن تصمیم اشتباهی هست تا زمانی که متوجه شدم به دختری علاقه دارم ولی قیافه‌ من برای او غیر قابل تحمل است! نمی‌دانم که آیا باز موفق می‌شوم زیبایی بیافرینم یا نه بنظر می‌آید که انرژی و زمان بسیاری باید هزینه شود. تازه هیچ تضمینی وجود ندارد که همانند قبل بتوانم دوست داشته باشم. به این وجود نوشیدن جام زهر پایتون اجتناب ناپذیر بنظر می‌رسد. تا اگر بال‌هایم نسوزد از جهنم فراز کنم. البته الان به یک کافی‌میکس برای بیدار ماندن بیشتر نیاز دارم ;-) از سر ذوق مقداری پودر کاکائو با یکی از دو کافی‌میکس باقی مانده قاتی می‌کنم. احتمالا آخرین عدد را برای زمانی که دوره‌های کورسرا تمام می‌شوند کنار بگذارم تا با استفاده از آن تلخی زدن تیک من ایرانی نیستم کورسرا را فراموش کنم. خاطرم هست که بار اول خیلی دردناک بود ولی نمی‌خواستم که زحمت چند ماه‌ام از دست برود! البته فکر کنم بهتر است که آخرین کافی‌میکس را پس از نوشتن مقاله به خود جایزه بدهم.  اکانت بازی خود را به دوست اسپانیایی‌ام داده‌ام، خیلی کم تلگرام آنلاین می‌شوم و با افراد انگشت شماری در طی هفته کوتاه هم‌‌سخن می‌شوم. با این وجود بیش از پیش مچاله شده‌ام به سان کاغذی که توسط دست ظریفی مچاله شده و به گوشه‌ی اتاق پرت شده است. در کنج آن اتاق چمباتمه زده‌ام و امیدوارم که توجه کسی را به خود جلب نکنم. سیاستی که در محل کار کارا نیست و باید گوشی را کنار بگذارم تا به صحبت بزرگترها گوش دهم. گاهی چیزهای جالبی می‌گویند مثلاً شخصی که در تعزیه نقش حضرت ابوالفضل را داشته است در حین نمایش به خانمی شماره می‌دهد و بعد از فریاد آن خانم تا می‌شود از لشکر شمر کتک می‌خورد! گاهی هم از من تعریف می‌کنند ولی همه‌ی تعریف‌ها برایم مزه خاک می‌دهد چه از زبان آن‌ها باشد چه از زبان افراد کمپ. معده‌ام از شنیدن واژه‌های نظیر خوشتیپ یا باهوش تعجب می‌کند. گاهی نیز رفتارهای بچه‌گانه‌ای از همکاران می‌بینم به عنوان مثال به طرز ناشیانه‌ای سعی می‌کنند که با مچ‌گیری کنند ببینند از زیر کار فرار کرده‌ام یا نه! حقیقتاً کم طاقت شده‌ام و حوصله بچه‌بازی آن‌ها را ندارم. حتی حوصله آن راننده که برای سوار شدن من ممانعت ایجاد کرد را ندارم. درست است که با گزارش به رئیسش سر جایش نشاندمش ولی به قدر کافی کابوس اجنه می‌بینم که دیدن قیافه عبوس آدمیزاد کاسه صبرم را لبریز کند. فشار اقتصادی همکارهایم را مضطرب و سرخورده کرده است. آن‌ها معتقد هستند که تنها راه نجات من گرفتن پول از پدر هست و من علاقه ندارم توضیح بدهم که اگر آن‌ها از پسر دیگر فرزندان بر بیایند حرکت قهرمانانه‌ای انجام داده‌‌اند! احتمالاً اگر این واقعیت را بدانند من را دیوانه‌ای بیش ندانند که برای اپلای تلاش می‌کند. خودم هم نمی‌دانم این ژن از کجا آماده است که در نامیدی هم قدم‌های کوچک به سمت هدف بردارم احتمالاً از آنجا می‌آید که عکس‌العمل دیگری به من یاد نداده‌اند!

  • Vincent Valantine

-قربان برای ناهار چه چیزی سفارش می‌دهید؟

-نمی‌دانم! بنظر شما بهترین غذای این رستوران چه چیزی است؟

شاید هم سفارش آنلاین باشد و آن زمان توجه می‌کنیم، چه غذایی بیشترین تعداد سفارش را به خود اختصاص داده است!

در ظاهر تصمیم‌گیری ساده‌ای است فقط یک وعده غذایی از هزاران وعده غذایی است که تا به حال میل کرده‌ایم و نباید ما را به چالش بکشد! اما وقتی که نیک بنگریم در نهایت خود هیچ تصمیمی نگرفته‌ایم و اجازه داده‌ایم تصمیمی که برای ما گرفته شده است عملی شود.

در سلسلسه مراتب زندگی بارها پیش می‌آید که ما در ساده‌ترین اتفاقات زندگی خود قادر به تصمیم‌گیری نیستیم و اجازه می‌دهیم گزینه از پیش تعیین شده برای ما تصمیم بگیرد. گاهی هم هیچ عملی را انجام نمی‌دهیم، گاهی استخاره می‌کنیم و گاهی از یک مشاور می‌خواهیم برای ما تصمیم بگیرد یا حتی می‌خواهیم که جای ما لیست بدهند تا رای بدهیم!!! در پشت هر تصمیم گیری یک مسئولیت نهفته است و زمانی که تصمیم‌گیری را خود انجام ندهیم از آن مسئولیت شانه خالی کرده‌ایم. خواه می‌خواهد خرید یک لباس باشد، خواه تصمیم‌های مهمی مانند انتخاب رشته دانشگاهی! باید تمرین کنیم مسئولیت‌پذیر باشیم تصمیم‌گیری به عهده خود ما باشد و دیگران فراتر از مشورت دادن قدم برندارند.

  • Vincent Valantine

این آهنگ رو تقدیم می‌کنیم به همکاران گرامی :))
حیف که نمیشه مستقیم براشون فرستاد:))
طی این 3 ماه اینقدر از ازدواج من گفتند که تا حالا از پدر و مادرم نشنیدم!
البته در مورد همه چی من نظر میدند از مدل مو گرفته تا وزن و اینکه چرا تو بورس نیستم و ...
بعدش هرچی ما مدارا می‌کنیم بهشون چیزی نمی‌گیم پررو تر می‌شند. 
دیگه امروز من دیدم اینطوری فایده نداره شروع کردم به اذیت کردن و پیچوندن بحث و خب یک مقدار هم فان بود :)) 
در ادامه شرح واقعه رو میگم اگه دوست داشتید بخونید.

سیستم توصیه کردنشون اینطوری هست که اول تو رو در یک جای خلوت، تنها گیر میارند. و بعد شروع می‌کنند از آینده گفتند.
البته امروز حالت خاص بود من می‌خواستم که یه چند لحظه بیرون از کارگاه برم؛ نذاشت و گفت تو کارگاه بمون نزدیک به 10 دقیقه قدم زد و حرف‌ها رو توی ذهنش مزه مزه کرد و بعدش با این گزاره شروع کرد که تو بالاخره می‌خوای یه روزی زن بگیری یا نه؟
منم گفتم نه :))
بعدش انگار جواب من اهمیتی نداشته باشه شروع کرد به صحبت کردن
از این می‌گفت که ازدواج‌های توی شهر کوچیک ما 50 درصدشون به طلاق منتهی می‌شه و اینکه باید زن با عفت و حیا‌ بگیرم. 
بعدش گفت که به قیافه‌ هم نباید توجه کنم چون بعد از یک سال عادی میشه!
(من هنوز نفهمیدم این گزاره که مد شده از کجا اومده و بر چه اساس همه روش تاکید دارند :))  جمع کنید این کلیشه‌ها رو شاید کسی که قیافه‌اش خوب نباشه بعد یه مدت کنار بیایم ولی کسی که قیافه‌اش خوبه زیباییش حس خوب میده چه بعد یک سال چه بعد ده سال! همونطور که از یک صدای زیبا لذت می‌برید) 
بعدش گفت که باید زن از فامیل بگیرم چون به خاطر آبروی خانواده‌ها طلاق نمی‌گیره و اگه قهر کرد برمیگرده ولی زن غریب خانواده‌اش برای طلاق حمایتش می‌کنند!
(این منزجر کننده‌ترین حفش بود. من نمی‌دونم موندن به چه قیمتی؟ انگار اصلاً مهم نیست همسر آدم طلاق عاطفی بگیره، فقط موندنش تو خونه مهمه!)
دیگه خیلی چیزها گفت! از مسائل مالی و اینکه زن‌ها چشم و هم چشمند، خرج عروسی، اینکه باید برم تو یکی از شهرهای اطراف خونه بگیرم و اونجا زندگی کنم! اینکه باید با نداری‌ها بسازم و تو کپر با حداقل امکانات زندگی کنم و ... 
من هم واقعاً خسته شده بودم با هشتگ همه چیز باید 50 50 باشه به سمتش یورش بردم. اون هم که انتظار این شبیخون رو نداشت جا خورد و زخمی به گوشه‌ی رینگ رفت. بعد نعره زنان گفت اصلاً چه کسی به تو زن میده؟  تو یه سرباز بدبختی که موهات داره میریزه! نه پول داری نه قیافه! 
منم با لبخندی که تا بنا‌گوش رفته بود گفتم من که همون اولش گفتم زن نمی‌خوام. او همچنان تاکید داشت که کسی تو شهر کوچک ما اینطوری فکر نمیکند. 
بعدش کی گفته زن باید کار کنه؟ زن باید بشینه تو خونش!
بعد تا می‌خواست نزدیک بشه من هشتگ‌های برابر جنسیتی، برابری مالی استقلال طرفین، را با دوش‌پرتاب سمتش شلیک می‌کردم تا در نهایت گفت که بحث کردن با من فایده نداره و بیخیال شد و اجازه داد برم :))
نکته اصلی که در تمامی زمان بحث درون من بود و من دوست داشتم باهاش اون رو هد شات کنم ولی می‌ترسیدم این بود که می‌خواستم بگم من اصلاً نمی‌خوام تو ایران زندگی کنم و از این کشور می‌خوام برم! ولی همش می‌ترسیدم که اگه حالا کارهام جور نشه یک سال دیگه چقدر اینا منو خار و خفیف می‌کنند که تو مال خارج رفتنی که ادعا می‌کنی؟

  • Vincent Valantine

احتمالاً تا حالا شنیده‌اید که می‌گویند عشق اول یک چیز دیگر هست!
خب مایل هستم یک مقدار این گزاره رو بررسی کنم و خب خوشحال می‌شم نظرت، انتقادات و پیشنهادات شما را بشنوم! 
خب احتمالاً مجموعه‌ای از دلایل هست که به این تجربه تقدس می‌بخشند و شاید قابل به دیدن همه‌ی آن‌ها نباشم ولی به چشم من این دلیل‌ها مهم هستند:
1)  دلشکستگی بعد از اتمام آن رابطه!
وقتی برای بار اول به طور جدی علاقه‌مند شوید و آن رابطه خوب پیش نرود؛ ناگهان گم می‌شوید احتمالاً از خود می‌پرسید چرا به این نقطه رسیدم؟ چرا؟ چرا؟ و چرا؟ ذهن شما سعی می‌کند که یک دلیل به بزرگی درد درون شما بیابد. حتماً اشتباهی بزرگی رخ داده است که سزاوار این درد بزرگ باشید. نمی‌شود که اینقدر مفت و مجانی شما را همچون آدامس بی‌مزه به کنار جدول خیابان تف کنند. اصلاً مگر می‌شود؟ به یاد نداری لبخندهای او چقدر آرامش‌بخش بود؟ مگر یادتان رفته در هنگام سختی‌ها چقدر با شما همدردی می‌کرد؟
آه 
او چقدر خوب بود. او چقدر کامل بود!
بله به همین سادگی شما سعی در یافتن علت جدایی هستید و ذهن شما موذیانه یک تصویر بی‌نقص از او می‌سازد!
مغز شما نمی‌خواهد بپذیرد که او تمام شده است پس شروع می‌کند یک تصویر بی‌نقص بازسازی می‌کند تا جای خالی او را تسکین دهد. او یک معتاد خمار هست که  تنها حاضر به دیدن چشم خمار یار است. هر جوش چرکین که تصویر بی‌نقصش را خراب کند با فتوشاپ پاک می‌کند. 
او مست است و از تلخی بی حد و اندازه شراب خود لذت می‌برد. یک درد لذت بخش و تسکین دهنده. 
با هر بار چک کردن پیج شخصی یار پیشین یک قدم به عقب برمی‌گردد  و یک قفل اضافه بر روی در درمان خود می‌گذارد. 
در نهایت عشق اول یک عشق بکر، عالی و بی‌نقص می‌شود که هیچ مشکلی نداشت یا اگر هم داشت از خود فرد بوده است و صد حیف که از دست رفت! 
خب دیگه همین یک دلیل خیلی طولانی شد فکر کنم فعلاً به همین بسنده کنیم :))

  • Vincent Valantine

برادر کوچکترم را که نگاه می‌کنم یک آدم برون‌گرا و چرب زبان می‌بینم که با من تفاوت‌های بسیاری دارد.

کار حتی جایی رسیده‌ است که مادرم می‌گوید از او ابراز محبت کردن را یاد بگیرم!

اما دقیق‌تر که به او نگاه می‌کنم خود کوچکم را در او می‌بینم. خوب به خاطر دارم که دستان گربه چکمه‌پوش را تعریف می‌کردم، در آرایشگاه از غذای مورد علاقه‌ام می‌گفتم و ارتباط برقرار کردن چالشی بزرگی نبود حتی در بلاد کفر با شیطنت‌های کودکانه‌ام با زوج روسی رفیق شده بودم و آن‌ها با من عکس یادگاری گرفتند.

ابراز علاقه پیچیده و مشروط به محیط خاص نبود برای پدر و مادرم جملات زیبا و هدیه می‌دادم در عروسی‌ها به بخش مجلس زنانه میرفتم و می‌رقصیدم یاد گرفته بودم که پهلوی بانوان رو بگیرم و آن‌ها دستشان روی دوش من باشد. دستم را بالا بگیرند و من چرخ بزنم؛ چرخ زدم و چرخ زدم تا آن‌جا که نمی‌دانم چه شد که تنهایی و شب تا صبح کتاب داستان خواندن را ترجیح دادم.

فقط می‌دانم حدود 10 سالگی بود که یک روز خیلی جدی رفتم با بچه‌های محل خداحافظی کردم گفتم دیگه نمی‌خوام بیام بیرون بازی کنم.

آن‌ها هم خندان، متعجب بودن که نیا الان ما به کجامون هست؟ :))

به خاطر ندارم که چرا فکر می‌کردم برای آن‌ها مهم هست ولی احتمالا از آخرین ابرازهای برون‌گرایی من بود. زندگی صفحه شطرنجی شد که با نقشه ریختن می‌توانست فیل‌ها را جا به جا نمود. 

بسیاری تفریحات جوانی را به عنوان قربانی به زندگی هدیه دادم تا روزی سرباز وجودم وزیر شود؛ احساسات را هم تا آنجا که توانستم نپذیرفتم اما الحق و الانصاف که قربانی‌های او زیبا رو و کشنده‌ بودند.

اکنون که افسار اسبم شلاق‌وار به صورتم می‌خورد و صدای تیک تیک ساعت مرا می‌ترساند که پرچمم بیافتد. 

امیدوارم قبل از مات شدن در جهت درست حرکت کنم.

  • Vincent Valantine

Zanarkand

۲۳
خرداد

کمتر از دو ماه مونده به کنکور ارشدم یک متن بلند بالایی برای خودم نوشته بودم با این مضمون که حس گمشدگی داشتم و می‌ترسیدم از نشدن‌ها اینکه نگاه اطرافیان و توقع آن‌ها چقدر بهم فشار می‌آورد. در واقع نبود پلن B و اینکه واقعاً نمی‌دونستم اگه به خواستم نرسم چی می‌شه من رو داشت از پا در می‌آورد. الان که بعد از 4 سال دارم نوشته‌ی خودم رو می‌خونم می‌بینم که خب کنکور ارشد اونطور که می‌خواستم نشد و اون نشدنی که ازش می‌ترسیدم رخ داد! ولی این به منزله‌ی پایان فرصت‌های من نبود. از اون زمان تا به الان خیلی فرصت‌های تحصیلی و مالی پیش روی من قرار گرفته که اگه کمی شاد‌تر بودم کمی بیشتر جدی می‌گرفتم و بسیار بیشتر تلاش می‌کردم الان زندگیم می‌تونست بهتر باشه! شاید بزرگترین اهمالم ماین نکردن بیت کوین در سال 95 بود (با استفاده از دستگاه ماینر)

خلاصه مطلب اینه که اجازه ندید بزرگ شدن یک هدف باعث بشه ترس از نشدنش هم اون هدف رو از شما بگیره و هم فرصت‌های بعدیش رو.

احتمالاً 18 سالگی تا 30 سالگی درصد بالایی از شما هم پر از فرصت‌های مالی، تحصیلی و عاطفی خواهد بود که اگر پرده غم مانع دیدنشون نشه و براشون تلاش کنید امید میره که موفق بشید.

[SPOILER="دیگر فرصت‌ها"](هنوز هیچ دیدی ندارم که 30 تا 40 سالگی این درصد چقدر کاهش پیدا می‌کنه :)) )[/SPOILER]

اینکه خودتون رو پس از هر شکست و یا نشدن یک هدف بازیابی کنید یک وظیفه در قبال خودتون هست. منظورم در همین حد که نرمال باشید تا فرصت‌های آتی رو از دست ندید.

از الان تا زمان کنکور شما احتمالاً هدف‌های ریز میزه زیادی وجود داره و احتمالاً اینقدر هم کنکور توی ناخودآگاهتون بزرگ شده که تحقق نیافتن هر یک از این هدف‌های ریز میزه شما رو می‌تونه له له کنه. باید جلوش رو بگیرید مثل یه بیماری کوچیک بهش نگاه کنید که باید داروهایی که شاید حال خوردنش رو ندارید درمان بشه. از بیشتر بزرگ شدن کنکور جلوگیری کنید چه برسه به بزرگ شدن این هدف‌های ریز میزه. در واقع طی روزهای باقی مونده به یک ذهن رباتی نیاز دارید که فقط کار‌های مربوطه رو انجام بده و با انجام کارهای حال خوب کن! خودش رو روغن‌کار کنه.

مقایسه کردن‌ها، فکر کردن به نشدن‌ها، بزرگ کردن نشده‌های ریز میزه، کاهش تلاش همشون باعث میشه پیچ و مهرتون زنگ بزنه.

آهنگی که اینجا اشتراک می‌ذارم همان آهنگی هست که حدود 4 سال پیش اشتراک گذاشتم زمانی که در Zanarkand گم شده بودم امیدوارم که شما نتیجه بهتری از تلاش‌هاتون بگیرید و فرصت‌هاتون رو بهتر ببینید.

  • Vincent Valantine