خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

اولین نکته‌ی قابل توجه محیط‌های صنعتی ساده بودن تحلیل مسائل وظایف کاری بود. در واقع در صنعت شما شاید نهایتاً به 2-3 مهندس در هر بخش نیاز داشته باشید که در خصوص مسائل خاص اظهار نظر کنند ولی عموم کارها با تکنسین‌ها قابل حل هست. آموزش این تکنسین‌ها شاید حداکثر 2 سال زمان ببرد. حال ما نمی‌گوییم ک سیستم آموزشی رو فردا اصلاح کنید، حداقل از نیروهای آموزش دیده پیشین استفاده کنید. با اینکه در سازمانی که من حضور دارم کمبود نیرو مشهود هست استخدامی صورت نمی‌گیرد!

در واقع اینکه توجیه بی‌کاری فارغ‌التحصیلان به واسطه‌ی کمبود علم‌ آن‌ها  و صرفاً پاس کردن واحدها شایع است نمی‌تواند باید توجه کنیم در واقع می‌توان آن مهندس با مدرک علمی فرمایشی‌اش حداقل یک تکنسین است. در بدترین شرایط می‌تواند به عنوان کارآموز در محیط‌های صنعتی مشغول کار شده و پس از گذشت زمان کوتاه به طور رسمی استخدام شود.

محیط صنعتی مملو شده از بازنشستگانی که چند سال پیش باید بازنشسته می‌شدند! گاهی با خودم می‌گویم انسان در این سن باید از اندوخته‌های خود لذت ببرد نه همچنان دل مشغول فراهم کردن نیازهای اولیه زندگی خود باشد. 

دومین نکته‌ی قابل توجه ابزاری هستند که انسان را از انجام کارهای بدنی آسوده می‌کند. در واقع تصور من از صنعت جایی بود که نیاز به قوای بدنی بالایی داشته باشد ولی خب زور بازو در اینجا فاکتور تعیین کننده‌ای نیست. سختی کار بیشتر به تحمل شرایط بد آب و هوای هست. در واقع باید بتوان چند ساعت زیر آفتاب گرم کار کرد و دوری چند روزه از خانواده  (اگر بومی منطقه نباشید) را تحمل نمود. 

البته این شرایط برای همه‌ی قسمت‌های صنعت حاکم نیست با ورود دنیای الکترونیک به صنعت بخش‌های مهمی از صنعت نیاز به مهندسانی دارد که با قطعات الکترونیکی ولتاژ پایین سر و کار دارند. محیط کاری این افراد به مراتب ساده‌تر، کم‌خطرتر و حتی تمیزتر هست :))

  • Vincent Valantine

از نو شدن

۰۶
خرداد

اواخر تابستون 97 بود و من نمی‌دونستم که قراره دفاعم به کجا بره. صادقانه بگم با اینکه مثل یه مرغ پرکنده خودم رو به این در و اون‌ در می‌زدم در نتیجه گرفتن کد نویسیم مشکل داشتم. در اتاق جدیدمون هم ساس پیدا شده بود. آخه هرچی به هم اتاقیم گفتم نگاه ببین منم تشک، پتو و... رو ول کردم تو هم از خیر این پتو بگذر، گوش نداده بود. حیفش اومده بود!!!

هنوز نوشتن پایان‌نامه رو شروع نکرده بودم وحسابی اوضاع بد بنظر می‌رسید. یادمه تا آخر شب‌ها توی پژوهشکده می‌موندم و با آخرین مترو برمی‌گشتم ولی‌عصر. 

یه هدفون بزرگ می‌ذاشتم روی سرم و اغلب ludovico einaudi گوش می‌دادم. یکی از شب‌ها که دیگه حسابی ناامید شده بودم اول شب از پژوهشکده خارج شدم. وسطای راه که اومدم آهنگ عوض کنم یه پیامک از بانک دریافت کردم که n نفر اولی که از لینک زیر استفاده کنند می‌تونند کنسرت شهرام ناظری رو رایگان برند. خب منم توفیقش رو پیدا کردم :دی 

برای این اتفاق اسم‌های متنوعی مثل شانس، تصادف و یا هر چیز دیگه‌ای که دوست دارید می‌شه گذاشت ولی من خودم لطف خدا رو بیشتر می‌پسندم. 

خوب به خاطر دارم چقدر به اون کنسرت برای از نو شدن نیاز داشتم. نه اینکه فردای کنسرت الگوریتمم اصلاح شد یا اینکه ساس‌ها از اتاق ما رفتند یا من نوشتن پایان‌نامه‌ام رو شروع کردم. فقط فرقش این بود که با انرژی بیشتر با امیدواری ادامه دادم. 

توی پاییز خوابگاهم عوض شد و از پیش اون هم‌اتاقی فرار کردم.  الگوریتمم اصلاح شد و اوایل زمستون به کمک یکی از دوستان گرامی نگارش پایان‌نامه تصحیح شد. 

زندگی بالا و پایین زیادی داره و خب همیشه هم این اتفاق‌های خوب این چنینی رخ نمی‌ده.گاهی خودمون باید خودمون رو از نو کنیم. به یاد داشته باشیم که توی ساکن شدن چیزی نیست، نباید اسیر ناکامی‌های گذشته شد و تلاش کرد. 

امیدوارم که داستان اتفاق‌های خوب شما رو هم روزی بخونم و حتماً به خاطر خواهم داشت که پشت اتفاقات خوب کلی سختی‌ها و نرسیدن‌ها وجود داشته...

  • Vincent Valantine

تولد گریزی

۰۲
خرداد

روزهای تولد می‌تونند باعث بشند که زخم‌های دیرینه وجود انسان سر باز کنند و روح انسان همچون نوزادی یک روزه بگرید. فقدان وجود برخی از عزیزان، عدم دستیابی به آرزو و اهدافی که از خود انتظار داشتیم  و یا حتی عدم دستیابی به روزمرگی‌های زندگی همچون تشکیل خانواده، ترس از نزدیک‌تر شدن به مرگ همه‌گی می‌توانند زخم‌هایی باشند که در روز تولد پیوسته به ما یادآوری بشند. این زخم‌ها به خودی خود کشنده هستند و اگه شما هم مثل من یک فرد تولد گریز هستید بهتره که این زخم‌ها رو درمان کنید. در غیر این صورت این زخم‌ها تا آخرین تولد عمرتان مهمان ناخواسته این روز خواهند بود. همونطور که برای من زمان نتونست ناجی این ناراحتی باشه و حدود 5-6 سال به این منوال گذشت. نه اشتیاق خاصی برای تولد و نه حتی آرزویی از قبل آماده شده.
حقیقتاً چند روز سعی کردم وقتم رو به این موضوع اختصاص بدم. خب نه تنها همای سعادت روی شونه‌هایم ننشسته و وضعیتم بهبود خاصی پیدا نکرده باید باید همزمان بتونم هم عقل و هم احساسم رو با بهره‌وری بالا مدیریت کنم تا از این بحران بیرون بیام. با خودم می‌گم زندگی همینه! مملو از اتفاق‌های پیشبینی نشده‌ای که در قبالشون ممکنه بپرسیم چرا من؟ چرا اون؟ حتی می‌تونی مثل چند روز پیش من تلاش کنی که بعد از چند سال یه تولد شاد داشته باشی و یه سری بدشانسی خرابش کنه و ترجیح بدی شام نخورده بخوابی. هیچ قراردادی نیست که اگه یه نفر رو در سخت‌ترین لحظات زندگیت فراموش نکنی، اون تو رو در هنگام سختی‌هاش از زندگیش شوتت نکنه. هیچ قراردادی نوشته نشده که در مکان و زمان خاصی ما باید شانس بیاریم یا از بدشانسی‌ها بدور باشیم. می‌دونی شبیه بازی minesweeper هست و نمی‌شه به خاطر تصادفی بودن وقایع خیلی بی‌گدار به آب زد در عین حال هم پیش میاد که نمیشه از قدم بعدی زندگی مطمئن بود. 
یا میشه زیر سایه پوچ بودن زندگی از خنکای نسیم داشته‌ها و تجربه‌های شیرین ریز و درشت لذت برد و در کنار افرادی که برامون باقی موندن برای بهتر شدن وضعیت تلاش کرد. یا اینکه زیر طلوع باور به دنیای پس از مرگ شیرجه زد در استخر زندگی و حین لذت بردن از شنا کردن به سمت اهداف حرکت کرد. کلیتش ماجرا اینه که این دنیا رو هر طور که بلدیم بپذیریم و در کنار دوستان، عزیزانی که کنارمون باقی موندند، شادی‌های رو قسمت کرد و اجازه ندیم که ته نشین بشیم. 
من با تمام مشکلاتی که همچنان باقی مونده و مشکلات جدیدی که در آینده انتظارم رو می‌کشند خوشحالم از وجود تمام نزدیکان و دوستانی که در شادی روز تولد به یادم بودند و تبریک گفتند؛ چه اون‌هایی که طبق تاریخ تولد شمسی تبریک گفتند و چه آن‌هایی که فردای آن روز طبق تقویم میلادی و چه آن‌هایی که پسفردای آن روز و چه آن‌هایی که پسین فردای آن روز و... :)) 
ممنونم از تمام اون‌های که گرمای حضور مجازیشون کنار خودم حس کردم. در 26 سالگی با اینکه آس و پاسم و هزار دلیل دیگه که‌ بابتش می‌تونم خودم رو دوست نداشته باشم همونطور که دیگر افراد دوست نداشتند. سعی دارم که خودم رو دوست داشته باشم و مثل خیلی از دوست داشتن‌های صادقانه دیگه به دنبال دلیل منطقی براش نیستم.

  • Vincent Valantine

اضافی

۰۱
فروردين

به رسم ادب سال جدید رو تبریک می‌گم :دی 

خب از خط بعدی هم توصیه می‌کنم نخونید چون حوصله‌ی پاسخ به افرادی که از خوندن متن زیر ناراحت می‌شوند ندارم. البته می‌تونید بخونید و بهم توهین کنید برای من اهمیتی نداره. 

امسال توی تبریک‌هایی که بهم گفته شده، بیشتر افراد بهم می‌گفتند که ان شاء الله سربازیت زودتر تمام شه. من متوجه نمی‌شدم که این حرفشون الان دعا هست یا نفرین به هر حال منم تشکر می‌کردم  دعای خیر برای اون‌ها. از این جهت می‌گم نفرین که تاریخ اتمام سربازی من از همین الان مشخصه و تنها راه زودتر تمام شدنش مرگ هست که با توجه به شرایط فعلی خیلی هم دور از ذهن نیست. افراد افسار گسیخته‌ای که پس از حمله به شمال به حال نیز قصد جان مردم جنوب کرده‌اند. احتمالاً برای من خبر هلاک شدنشون توی جاده ناراحت کننده نیست. 

حالا خودم همچین آدم جون دوستی نیستم و جدا از بیماری و برق گرفتگی توی محل سربازی احتمال تصادف توی مسیری که باید به سربازی برم کم نیست. همینطوریش هم نمی‌دونم چرا زنده‌ام و اضافی‌ ام ولی خب نمی‌تونم ببینم قاتلان آسوده به سفر می‌روند و بی‌تفاوت باشم.

امسال رو با آهنگ Love in the Dark شروع کردم، چند سال پیشاین آهنگ رو از شخصی دریافت کردم و خیلی ناراحتم کرد. ولی خب در سال 98 بیشترین تعداد دفعات شنیده‌ شدن از جانب من رو به خودش اختصاص داد و احتمالاً در سال 99 هم این روند ادامه خواهد داشت. 

نمی‌دونم در سال جدید چه چیزهایی در انتظارمه اصلاً بهش فکر نمی‌کنم. فقط منتظرم زمان تصمیم بگیره. با این حال تا الان سعی کردم برای دوستانم نقاب بزنم و آهنگ‌های آروم و امید بخش بفرستم :)) 

 

  • Vincent Valantine

رفتارهای انسان در طول دوره زندگی خویش و یا حتی پس از مرگش مورد قضاوت افراد بسیاری قرار می‌گیرد. حال با گسترش فضای مجازی دایره افراد قضاوت کننده بسیار وسیع شده است. امروزه ما باید پاسخ‌گوی بسیاری از سلیقه‌ها با رنج سنی بسیار متفاوت باشیم. حتی آن نوجوان 13 ساله که از زندگی تجربه‌ی بسیار محدودی دارد به راحتی با گوشی هوشمند خود به روی مبل لم داده و تیغ انتقادات نسنجیده خود را به سمت زندگی افراد پرتاب می‌کند. در وهله‌ی اول با خود می‌گوییم خب بهترین کار نادیده گرفتن این افراد است. چرخ زندگی ما بدون نظرات این افراد هم می‌چرخد. پس بهتر از به هر چیز به اندازه‌ی ارزشش بها بدیم. یا حتی ممکن است با خود سانسوری یا نشان ندادن درونمان از گزند این انتقاد خود را مصون نگه داریم. راه حلی که ساده‌تر به نظر می‌رسد امّا در حقیقت درون آدم را راضی نگه نمی‌دارد.

حال فرض کنید که شما یک شخص معروف باشید که چشم‌های زیادی در دنیا به زندگی خصوصی شما نگاه می‌کند و با اطلاعات ناقص خود قضاوت‌های دو هزاری خود رو انجام می‌دهند. امّا اتفاق جدیدی که با رشد این جمعیت صورت گرفته این است که ما با یک دادگاه مجازی رو به رو هستیم که فقط می‌خواهد سریع قضاوت کند و حکم صادر کند. افرادی که صلاحیت قضاوت کردن نداشتن حالا قدرت حکم صادر کردن دارند. دیگر نمی‌شود با خودسانسوری از دست آن‌ها مخفی شد. و حتی دیگر نمی‌شود آن‌ها را نادیده گرفت چون این افراد می‌توانند شغل شما را ازتون سلب کنند. به شما ضرر مالی برسونند و حتی در دادگاه واقعی شما را محکوم کنند. قدرت یافتن افرادی که صلاحیتش ندارند واقعه‌ی وحشتناکی است که فضای مجازی آن را رقم زده است.

امبر هرد ناخواسته سیلی محکمی به دنیا زد که از بلکه از حماقت خود دست بردارند. (البته شک دارم همچین اتفاقی رخ بده.) او با فریب دنیا و مظلوم‌نمایی خود توانسته بود که حقیقت را دروغی غیر باور جلوه دهد. او به جنس مونث خیانت بزرگی کرد و از نظر من بزرگترین ضربه به امپراطوری جنبش Me2 تا به الان وارد کرده است.

تا پیش از این یک زن می‌توانست با سوء استفاده از جنسیت خود ادعا کند که مورد آزار یک مرد قرار گرفته است و زندگی را بر او جهنم کند. اتفاقی که گریبان‌گیر مردهای مشهور دنیا و به طور خاص  فوتبالیست‌ها شده بود. یک ادعای ساده کافی بود تا تمام خبرگزاری‌ها رو مجاب کنند که آن را پوشش دهند و تمام زنان سرتاسر دنیا به حمایت از این ادعای بپردازند. پس از تبرئه شدن فوتبالیست‌ها و حتی محکوم شدن یکی از این خانوم‌های کلاه‌بردار این فکر به ذهن افراد خطور کرد که این زن‌ها کلاه‌بردارند. امّا شاید کسی فکرش هم نمی‌کرد امبر هرد تو دل برو یک هیولا زشت بیشتر نباشد.

تشکر می‌کنیم که از جانی دپ که در مقابل هجمه یک دنیا طاقت آورد. از نظر من او نمونه‌ی زنده‌ای است که فریاد می‌زند نباید با توجه به جنسیت افراد در خصوص افراد پیش‌داوری کرد. البته امید ندارم که دنیا صدای او را آنگونه که باید بشنود.

  • Vincent Valantine

مسئولیت

۱۱
دی

سربازها به خاطرات متعددشان در دوران سربازی شهره هستند. گویی زمان در آن دوره معنا ندارد و به اندازه‌ی ده‌ها سال خاطره از آن دوران در ذهن خود دارند. امّا من قرار نیست برای شما خاطره‌گویی کنم و به این بسنده می‌کنم که نگاه کلی و برداشتی که از این دوران داشتم را نقل کنم.

اولین نکته‌ای که در دوران سربازی برای من دارای اهمیت بود ساختار پادگان و نحوه آموزش بود. گویی خاطرهای قدیمی از اعماق مغزم فریاد می‌زدند که آیا ما را به یاد داری؟ با نیشخندی به من گفتند که تو از دیرباز برای اینجا آماده شده بودی امّا وقفه‌ی دانشگاه و پرورش یافتن ذهن تو مانع از این شد که ما به تصمیم خود جامع عمل بپوشانیم.

آن خاطره‌های دبستان، راهنمایی و دبیرستان درست می‌گفتند. ما سربازها را درست مانند گذشته، اول صبح، به خط می‌کردند. درود می‌فرستادیم و دقیقاً همچون زمان راهنمایی خبردار، تکبیر می‌گفتیم. سیستم آموزشی ما را برای همچین روزی آماده کرده بود همانند یک کالایی که در خط تولید کارخانه‌ای قرار گرفته باشد. محصول این کارخانه انسانیست که من بودنش از او گرفته شده است. او فرصت شناخت و پرورش استعداد خود را نمی‌یابد و با سیستم ارزش دهی صفر یا یکی بزرگ می‌شود.

برای هر مبحث یک کتاب از قبل تدوین شده بود که تنها مرجع ما محسوب می‌شد، مهم هم نبود که ما چقدر به مطالب علاقه داریم یا اصلاً در آینده چه استفاده‌ای از آن‌ها بکنیم! تاکید داشتند که ((ارتش چرا ندارد.)) و شما دانشجویان (ما را دانشجو خطاب می‌کردند.) باید تمامی مطالب، دستورات را با سر سپردگی کامل بپذیرید و اجرا کنید. "من" یا "ما" کلماتی خارج از مفهوم بودند. هر کس باید از سلسله مراتب خود اطاعت می‌کرد که در انتها به راس قدرت برسیم. هرکس فدای بالا دستی خود بشود تا سر شاخه برقرار بماند. مسئولیت پذیری در اجرای دقیق دستورات خلاصه می‌شد و خارج از چارچوب آن دستورات ما هیچ وظیفه‌ای به عهده نداشتیم. به عبارت دیگر به ما بی مسئولیتی آموزش داده می‌شد. بی مسئولیتی در قبال خود و جامعه. سرباز که بدنه اصلی ارتش است خالی از اهمیت است.

از او قدرت تصمیم‌گیری گرفته شده است. ما باید یاد بگیریم که خود تصمیم بگیریم و مسئولیت تصمیم را به عهده گرفته. برای جامعه تلاش کنیم. قدم‌های خود را در راستای بهبود مردم برداریم. این مردم هستند که دارای اهمیت والا هستند. مسئولیت تصمیم‌گیری نباید بر دوش دیگر افراد یا حتی بر رمز و رازهای غیب انداخته بشه. اگر انتخاباتی می‌خواهید شرکت کنید (در هر کجا و هر زمان) مبنای انتخاب خود را باید تصمیم عقلی خود بگذارید. اگر در زندگی می‌خواهید برای آینده تصمیمی بگیرید فال گرفتن یا استخاره گرفتن برای انجام دادن یا ندان آن کار برابر است با شانه خالی کردن از به عهده گرفتن مسئولیت پیش رو.

خلاف نحوه پرورش سیستم آموزشی کشورمان ما به افرادی نیاز داریم که در قبال خود و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند احساس مسئولیت کنند. مسئولیت زندگی خویش و تاثیراتی که بر افراد پیرامون خود می‌گذارد را به عهده گرفته و در راستای پیشرفت قدم بردارد. یک انسان مسئولیت‌پذیر، زباله در خیابان نمی‌ریزد. اگر جزئی از نهادی شود از اموال آن نهاد همچون اموال خود مراقبت می‌کند. از احساسات، شخصیت و غرور همسر خود همچون خود مراقبت می‌کند. به بهانه‌ی اینکه این کشور مملو از دزد و پارتی‌بازی است حق دیگران را ضایع نمی‌کند. او اختلاس نمی‌کند. کمک کردن به دیگران پیش او سخت نیست.

باشد که بتوانیم انسان‌های مسئولیت‌پذیری شویم.

  • Vincent Valantine

Dead poets society

۲۶
شهریور

Dead poets society

1989

 

می‌شنوی؟ صدای لحظه‌ها را می‌شنوی؟ بازدم نفس‌های مرگ بر گردنت سنگینی نمی‌کند؟ مو به تن من که سیخ می‌شود. هر کسی پیمانه‌ای دارد که مرگ در حال نوشیدن آن است. بله ما در حال تمام شدن هستیم و خود باید تصمیم بگیریم که چه از این دنیا می‌خواهیم. طریقه‌ی راه رفتن در مسیر زندگی آنقدرا هم مهم نیست. مهم اینه که از مسیر لذت ببری. ممکن است زمین بخوری یا پرچم موفقیت را به اهتزاز در بیاوری. میزان نحوه تلاش شما برای آرزوها و قدری شانس است. به هر حال به یاد بسپارید که شما را با قضاوت دیگران در قبر نمی‌گذارند. شما نمی‌توانید با مرگ برقصید امّا اگر مایل به ادامه مسیر نیستید می‌توانید با ظرفی که با کارهای‌ بیهوده، دنبال نکردن آرزوها و ریسک‌های نکرده تزیین شده است! شام میل کنید!

از نظر من متن بالا بیانگر پیام فیلم هستش. در خصوص فیلم می‌تونم بگم که فیلم‌نامه‌ی قشنگی داره و اگر از نعمت یک معلم ادبیات خوب در دبیرستان بهرمند شده باشید این فیلم می‌تونه خاطرات اون دوران رو برای شما زنده کنه. بازی بازیگرها خیلی چنگی به دل نمی‌زنه بیشتر اتفاقات توی فیلم و دیالوگ‌های قشنگش هست که آدم رو پای فیلم میخکوب می‌کنه.

2تا از دیالوگ‌هایی که از فیلم خیلی دوست داشتم: 

 

"We don't read and write poetry because it's cute. We read and write poetry because we are members of the human race, and the human race is filled with passion. Medicine, law, business, engineering, these are noble pursuits and necessary to sustain life. But poetry, beauty, romance, love, these are what we stay alive for."

 

 

“So avoid using the word 'very' because it's lazy. A man is not very tired, he is exhausted. Don't use very sad, use morose. Language was invented for one reason, boys - to woo women - and, in that endeavor, laziness will not do.

 

  • Vincent Valantine

My left foot

۱۶
شهریور

My left foot

1989

 

این فیلم جمله‌ی پا پس نکش را به زیبایی تصویر می‌کشد. Christy Brown با پای چپ خود نقاشی می‌کند، می‌نویسد و سعی می‌کند استقلال خود را تا آنجا که می‌تواند حفظ کند. Daniel Day-Lewis نیز برای کسب این مهارت‌ها 8 هفته در یک کلینیک آموزش دیده. زندگی را از چشم Christy می‌ببیند و تا پایان فیلم‌برداری فیلم حاضر نمی‌شود از شخصیت جدا شود. او حتی ویلچر خود را رها نکرد و برای فیلمبرداری باید او را با ویلچر به محیط مورد نظر انتقال می‌دادند.

توانمندی این بازیگر در ایفای نقش و حس مسئولیتش در قبال فیلمی که بازی می‌کند قابل ستایشه.

اما خود فیلم:

داستان این فیلم در سال 1932 آغاز می‌شود. جایی که Christy Brown تازه متولد شده خود را بین انبوهی از فرزندان خانواده Brown می‌یابد. او فقط قادر است که از پای چپش استفاده کنه و ما روایت زندگی او را تماشا می‌کنیم.

این فیلم احساسات انسانی، نیازهای انسان، همبستگی خانوادگی، دغدغه‌مندی مادرانه و سبک زندگی خانواده‌های ایرلندی در سال‌های 1930-1970 میلادی را به تصویر می‌کشد. این سبک از زندگی بسیار مشابه خانواده‌های ایرانی هست که در سال‌های 1330 شمسی (حدود 1950 میلادی) شکل گرفتند هست. خواهرها و برادران Christy  با تمام وجود برادرشان را حمایت می‌کنند. آن‌ها در سختی‌ها کنار هم هستند و خودخواهی در وجودشان رخنه نکرده. یکی از محدود فیلم‌هایی که به کلمه خانواده معنای زیبا می‌بخشد و مشخص می‌کند که یک خانواده چقدر می‌تونه به رشد اعضای آن کمک کند.

مادر Christy همانند خیلی از مادرهای ایرانی هست که یک تنه بار مدیریت خیلی از مسائل خانواده را به دوش می‌کشد. در کنار بازی توانمند خانم Brenda Fricker شخصیت ایثارگر خانوم  Brown قابل تقدیر است.

پدر Christy با تمام وجودش به جمله هر آنکس دندان دهد، نان دهد اعتقاد دارد و از هیچ فرصتی برای فرزندآوری نمی‌گذرد!!! و احتمالاً هم این دید داشته که وظیفه اصلی تربیت کودکان به عهده مادر خانواده است!!! اما این اهمال در وظایف و نبود دوراندیشی بیشتر در آموزش ندیدن فرد است تا نخواستن.

اگر می‌خواهیم که خانواده‌ها نشاط بیشتر و همبستگی بیشتر داشته باشند به پسران خود بیاموزید و از همسران خود بخواهید که یاد بگیرند.

در ادامه متن خطر spoil شدن فیلم وجود دارد پیشنهاد می‌شود که بعد از دیدن فیلم آن را بخوانید.

دیالوگ‌هایی که در این فیلم جالب بودند:

مادرها چیزهایی در خصوص فرزندشون می‌بینند که دیگران قادر به دیدن آن‌ نیستند.

 

...There's something in that voice that

that disturbs me

?What do you mean

Too much hope in it

 

مادر Christy امید به عشق را در فرزندش می‌بند و از لطمه خوردنش می‌ترسد. او از روحیه پسرش اطلاع دارد نیاز به عشق ورزیدن.

و بالاخره روزی که مادر Christy ازش می‌ترسد سر می‌رسد. پسرش جرئت ابراز عشق می‌کند و مخاطبش سعی محترمانه رد کرن آن دارد.

 

I love you, Eileen

 And I love you, Christy

No, I really love you

 

انسان‌ها باید خیلی مراقب رفتار خود در قبال دیگران باشند. مهربانیشان منجر به علاقه‌مندی طرف مقابل نشود.

در نهایت مادر Christy سعی می‌کند که Christy را از این بحران‌ عاطفی نجات بده.

 

 

You get more like your father every day

All hard on the outside

and putty on the inside

It's in here battles are won

Not in the pub, pretending

to be a big fella in front of the lads

Right, if you've given up, I haven't

 

می‌دونی بسیاری از آدم‌ها با تمام نقص‌هایی که دارند باز هم نیاز به عشق تو وجودشون وجود دارد. و Christy از این قاعده مستثنی نبود با وجود اینکه می‌دونست نمی‌تونه مثل خیلی از آدم‌های سالم باشه ولی پا پس نکشید و برای تشکیل خانواده خودش تلاش کرد. بر این باور بوده که برای خوشحال بودن یک زوج قرار نیست کامل باشند.

گپی در خصوص Christy

می‌دانم اگه جای او بودم چقدر برای تحقق همچین چیزی تلاش می‌کردم، حدس می‌زنم که هیچ وقت نمی‌تونستم همچین انتظاری از کسی داشته باشم ولی جرئت او را دوست داشتم. شاید هم واقعاً باید کاستی‌های همدیگه را تا جایی که می‌تونند بپذیرند، در کنار هم از پس سختی‌ها بر بیان و با هم بودن رو لمس کنند.

  • Vincent Valantine

Dance with dreams

۱۳
شهریور

Failure was the scariest monster in my life I have tried to keep
myself far far away from him, but I have encountered that many times. In my studies, relationships, etc. Now I understand that there is no way to
escape from him. It’s hard to keep walking on the road of life when I feel a Goblin is on your shoulder, I can feel his weight, hear his voice which has paralyzed our hopes many times. 

You know, in these situations people can’t make a plan for their future, just want others to leave them, stay in bed for the whole day and wait to a better day that doesn't exist. they want to believe that everything will fine but they can't.

Honestly, the Goblin was on our shoulders from the first day of life and will stay to last. Goblin is fat now and has collected many golds.

Remember that Rome wasn't built in a day and accept that no one loses weight in one day even Goblins!!!  We shouldn’t feed him or share golds with him. So let’s forget him, have a little dance with our dreams and don’t allow that our dance mate sees the face of the devil. Take bake golds in the form of experience. Times never back but we can learn from the past.

  • Vincent Valantine

فکر کنم 3-4 سال پیش بود این رو سمبل کردم.

اون زمان یکی از صحنه‌های اعدام بازی اساسین‌ کرید رو در نظر گرفته بودم و خب تا امروز هم اسم نداشت :)) دیگه گفتم اینجا می‌ذارمش یه اسمی هم براش انتخاب کنیم :D

یادم نیست به چه برنامه‌ای این رو تولید کردم. فقط هر وقت که موسیقی رو پلی می‌کنم یادم میاد موقع ساختنش چه چیزی رو تصور می‌کردم.

دیگه جوان بودیم، خام و بیکار!!!

Wild Imagination

Amirhossein

:))

 

طبل‌ها نواخته می‌شوند و یک اساسین را برای اعدام به سمت چوبه دار می‌برند. بعد اساسین‌های دیگه رو می‌دیدم که بین جمعیت خودشون رو قایم کرده بودن هر کدوم با سلاح‌های مخصوص خودشون. نگاه‌های جدی که خودشون رو دارند به سمت دار نزدیک می‌کنند. به همین منظور یه صدای ریز و سریع اضافه کردم که مثل قدم‌های اونا باشه. وقتی که اساسین رو سمت چوبه‌دار می‌برند صدای مرموز و پس از اون صدای همگانی انسان‌ها میاد که یه آوای طولانی سر می‌دهند. کشیش موعضه می‌کنه؛ در این حین اون صدای قدم‌های ریز رو قطع نکردم. بعدش یک ریتم تندتر رو اصلی قرار دادم که در این حالت بر خلاف قبلی دیگه پنهان به دار نزدیک نمی‌شند. علنا اساسین‌ها برای نجات هم کیش خودشون دارند به سمت چوبه دار نزدیک می‌شند. بعدش که برای نبردشون صدا اضافه کردم که خب نوشتن جزئیات جنگشون حوصله خواننده رو سر می‌بره. پس از اون هم فرار با اسب‌ها و جنگ روی اسب‌ها هست که با کمان و شمشیر می‌جنگند و در نهایت خودشون نجات داده و با اسب‌سواری در افق محو می‌شوند. :))

پسوردش هم AHS گذاشتم.

  • Vincent Valantine