خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

شاید برای خیلی‌ها سوال بنظر برسه که درونگراها چطور حال خودشون رو خوب می‌کنند. قوای از دست رفته چطوری قراره برگرده؟

یک ایده می‌تونه عکس پایین باشه. 

اگرچه این روش پرکاربرد و خوب هست ولی برای من روش‌ها کمی مراحل بیشتری دارند. روشی که دوست دارم اشتراک بذارم. خاطره‌سازی با آهنگ هست. 

کافیه که زمانی که حال و هوای متناسب با آهنگ عزیزتون دارید در یک مکان خاص بهش گوش بدید و تصویر خودتون در اون لحظه را به یاد بسپارید. شاید لازم باشه این کار چندین مرتبه تکرار بشه. 

این کار باعث میشه وقتی که بعد از مدتی دوباره اون آهنگ را گوش می‌دید تصویر آن خاطره تلخ و شیرین به ذهنتون بیاد و احساسات شما را تشدید کنه. 

مثلاً من آهنگ خوب به خاطر دارم که 6 سال پیش آهنگ Arwen's Vigil را روی پشت‌بوم دانشکده مهندسی گوش می‌دادم. چشمام را بسته بودم و لپ‌تاپم را مثل ضبط‌ صوت‌های قدیمی در دست گرفته بودم و بلند بلند قدم برمی‌داشتم. حالت ناشیانه‌ای از رقص. به هر حال این آهنگ به من حس آرامش و سبک‌بالی میده. 

یا به طور مشابه آهنگ West coast سه سال پیش اول صبح هنگامی که به محل کار در پالایشگاه می‌رفتم گوش می‌دادم. روزهای سختی بود و خاطرم هست که با این آهنگ شاد می‌شدم و به خودم قول می‌دادم. هنوزم همینطوره...

حوصله متن از این خارجه که آهنگ مختلف خودم و دلیل‌هاشون رو بیان کنم. بهتون پیشنهاد می‌کنم یک آهنگ که دوست دارید انتخاب کنید و هر وقت حال و هوای روحی اومد باهاش از خودتون یک تصویر سازی کنید. یک روزی به کارتون میاد. :-"

الیته این حرفا هیچ دلیل علمی پشتشون ندارند تجربه شخصی منه. اگه برای شما جواب نداد مسئولیتی نمی‌پذیرم. :))

  • Vincent Valantine

نوای بوشهر

۱۱
مرداد

حیدو هدایتی خواننده بوشهری که با دست خالی شروع کرده و پس از چندین سال به تازگی موفق شده اولین آلبوم خودش را منتشر کنه. آهنگ‌های وی را می‌توانید در لینک‌های قرار داده شده دانلود کنید و در صورت تمایل برای حمایت از او آن را خریداری کنید.

هنر حیدو در تقدس بخشی به غم هست. در واقع متن و نحوه خواندنش یادآور متن‌های عاشقانه‌ی شاعرانی هست که باهاشون بزرگ شدیم. همچنین لهجه‌اش برای طرفدارها جذاب هست و به او این امکان رو می‌دهد که از دل بخونه.

عموم خواننده‌ها وقتی که متن غم‌انگیز می‌خوانند آن را با تم شاد ترکیب می‌کنند یا به نحوی از غصه می‌خوانند که سوگ به دل می‌افتد. اما آثار حیدو همانند خلیج‌فارس آرام هستند و به شنونده یک شانه برای تکیه کردن و آرامش گرفتن هدیه می‌دهد.

منگه

حیدو هدایتی

 

احتمالاً مُنگِه (چیزی شبیه غرغر کردن) معروف‌ترین اثر حیدو باشد. شروع این آهنگ شاعرانه برای من یادآور غزل سعدی هست که می‌گوید:

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم                             خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

حیدو هم اینطوری شروع می‌کنه:
مو هر جا بِرُم سر وا وِگردانُم تو چشای خو اِت سنبل می‌کارم. 

او به زیبایی انتظار عاشق را به تصویر کشیده، انتظاری که خود هم می‌داند که به احتمال زیاد ثمر بخش نیست اما اندیشیدن به معشوق را به دیگر همنشینی‌ها ترجیح می‌دهد. 

 

تریشکو

حیدو هدایتی

 

تریشکو به معنی رگبار ناگهانی و اشاره به باران‌های بوشهر دارد. باران‌های ناگهانی که گویی قرار است سیل بیاید ولی زود فروکش می‌کند.

در جنوب عموماً از ساز نی‌انبان برای آهنگ‌های شاد و از سنج و دمام برای قالب‌های غم‌انگیز استفاده می‌شود. در این آهنگ هم استفاده از سنج و دمام بسیار مشهود است. البته آهنگ فضای غم‌انگیز ندارد و بیشتر عاشقانه است. عاشق بزرگ شده‌ی مکتب شاعرانی همچون فایز و مفتون است که همچو تریشکو بی‌تابی می‌کند. او می‌گوید:

وقتی که ندارُمت مو اینجا

طیفونن و غُبر و گرد و خاکی

که به تعبیر من دِل عاشق همچون موج دریا است است که سراسیمه به سمت ساحل می‌آید اگرچه از دور مهارنشدی و سهمگین به نظر می‌آید اما رفته رفته که به پای معشوق نزدیک می‌شود آرام می‌گیرد. 

  • Vincent Valantine

شایسته‌سالاری؟

۰۹
ارديبهشت

2 سال پیش یکی از دوستام که از من بزرگتر هست بین دو راهی اپلای و سربازی گیر کرده بود. حتی دیگه دفترچه هم فرستاده بود و قرار بود بره. اما به طور خیلی شانسی یک پذیرش از یک دانشگاه استرالیایی، یک رشته چرت گرفت که با استفاده از اون وقت خرید. بعد در این وقت اضافه یک کشور اروپایی هم پذیرش کرد و از کشور فرار کرد. از صمیم قلب براش خوشحالم و چند روز پیش هم که دیدمش با وجود اینکه اونجا تحت فشار درسی و کاری زیادی هست ولی در مجموع برای آینده‌اش مسیر روشن‌تری رو می‌بینه، حتی از نظر اندام هم خیلی متناسب شده بود. در نقطه مقابلش یک دوست دیگه‌ام امسال باز بین همون دو راهی گیر کرده و خب حتی دکتری ایران هم بنظر نمیاد که قبول بشه. این دوستم هم شانسش شاید چیزی کمتر از 10 درصد باشه و من خب نگرانشم. یک پسر 29 ساله بعد این همه درس خوندن در تاپ‌ترین دانشگاه‌های ایران اگه بره سربازی و 31 سالگی برگرده چی ازش باقی می‌مونه؟ این دو دوست من در یک شهر متولد شده‌اند، در یک مدرسه و در یک دانشگاه تحصیل کرده‌اند و رزومه مشابهی دارند. با این وجود یکی شانس آورد و دیگری هنوز در برزخ به سر می‌‌بره. اما می‌دانم که همه به این ماجرا به این دقت نگاه نمی‌کنند و از طرف اطرافیانشون به شکل‌های متفاوتی قضاوت می‌شند. احتمالاً اشخاص دیگری نیز با آن‌ها مقایسه غیر منصفانه می‌شند و فشار بیشتری به روی دوششون میارند.

در مسیر موفقیت زندگی، ثروت و حمایت خانوادگی مهم‌ترین نقش را ایفا می‌کنه شما اگر بخواهید موفقیت را با تلاش و کوشش فردی خودتون کسب کنید و یکی از محدود افرادی باشید که صرفاً روی پای خودش می‌ایسته باشید. برای موفقیت در درجات عالی نیاز حیاتی به مقداری قابل توجهی شانس دارید. عموماً افرادی که از این نعمت‌ها بهره‌مند می‌شند این در نظرشون میاد که آره، این موفقیت‌ها صرفاً به خاطر توانایی‌های فردی خودشون بدست آمده. البته که من نمی‌خوام ارزش کارشون را پایین بیارم ولی مشخصاً می‌دانم داستان محدود به عملکرد فردیشون نیست. 

دوستانه بگویم که اگه شما از این نعمت‌ها بهرمند نشدید اجازه ندید که حس خودکمبینی به شما القا بشه و با این حس مبارزه کنید. دست از تلاش برندارید و خب سعی کنید از مقایسه‌ها دوری کنید. هرکسی شرایط خودش داره و برای نزدیک شدن به موفقیت ما صرفاً می‌تونیم به تلاش ادامه بدیم.

  • Vincent Valantine

سامان یکی از دوستانم هست که زمانی که ایران بود به شدت پیگیر فوتبال داخلی و اروپا بود؛ به طوری که وقتی نگاه فوتبال می‌کرد از شدت هیجانی که بهش دست می‌داد شما نگرانش می‌شدی. تازه خاطرم هست که یک شام هم برای برد پرسپولیس بهم داد. :)) با این حال از زمانی که مهاجرت کرده فوتبال را بوسیده گذاشته کنار، در نقطه مقابلش من بیش از پیش فوتبال را دنبال می‌کنم. نه به حساسی سامان ولی خب به هر حال بازی‌های لیگ قهرمانان اروپا بخصوص تیم محبوبم را نگاه می‌کنم. حالا ممکنه گاه‌گداری با توجه به زمان فراغتم بازی‌های دیگه هم نگاه کنم. از سامان نپرسیدم که دقیقاً چه چیزی جایگزین تماشای فوتبال کرده که آدرنالین ترشح کنه ولی خب برای خودم می‌بینم که عملاً جز فوتبال گزینه خاصی روی میز به عنوان تفریحات این مدلی ندارم. نه توان مالی سفرهای جذاب، یا سیستم کامپیوتری قابل قبول برای بازی، و نه حتی دوست پایه‌ی که ایران باقی مونده باشه و در عین حال فرصت برنامه ریختن باهاش باشه. اگرچه این دغدغه در وهله اول یک دغدغه لاکچری به نظر می‌رسه ولی خب اگه خوب نگاه کنیم این نیازی هست که در قشرهای متفاوت جامعه دیده می‌شه و خیلی از افراد با همون فوتبال دو هزاری لیگ ایران بهش پاسخ می‌دند. منظورم اینه که بالاخره هرکسی یک راهی برای خودش داره پیدا می‌کنه و حتی افراد سراغ تفریحات خطرناکی همانند رانندگی با سرعت بالا هم می‌روند. حالا اینکه چقدر این تفریحات هم‌مسیر بهبود سلامت جسم و روان ما باشند با قدرت انتخاب ما همبستگی داره؛ چه بسا که اگه من هم دوستانم نزدیکم بودند و یا قدرت انتخاب بیشتری داشتم کمتر از الان به فوتبال بها می‌دادم.

بخش تاریک ماجرا آنجاست که با افزایش سن این تصمیمات اجتناب ناپذیر وارد دیگر عرصه‌های زندگی ما می‌شه و یا حتی خود ما تبدیل به یک انتخاب اجباری می‌شیم. اگرچه ممکنه لذت‌بخش و در ظاهر همه‌چیز هیجان انگیز بنظر برسه ولی پایه‌اش متزلزل هست. در دراز مدت با تغییر شرایط و محیط می‌تونه همه‌چیز از هم بپاشه. عمده تاریک وجودم این انتخاب‌های اجباری را صفیر می‌کشه و من می‌ترسم از اینکه در تصمیم‌های مهمی به زانو بی‌افتم یا به صورت شکننده‌تر از آن، انتخاب اجباری فرد دیگری شوم.

  • Vincent Valantine

دیشب به طور اتفاقی بخشی از دقایق پایانی انیمیشن ستودنی Wall-E را دیدم. می‌دونی از آن دسته انیمیشن‌هایی هست که از زمان خودش جلوتر بوده و هرچه بیشتر زمان می‌گذره بیشتر به ارزشش پی می‌برم. زمانی که این انیمیشن را در ذهن مرور می‌کردم این فکر در ذهنم تکرار می‌شد که اگر قرار باشه انسان‌ها به دست تکنولوژی یا هوش مصنوعی نابود بشند لزوماً قرار نیست که یک هوش برتر الکترونیکی که خودش، خودش را برنامه ریزی کنه و تصمیم به نابودی انسان بگیره ظهور کنه؛ بلکه انسان با گذشت زمان و در دسترس بودن همه‌چیز کمتر از مغزش کار می‌کشه و به مرور تبدیل به یک انسان احمق می‌شه که قدرت تحلیل درست را از دست می‌ده. درست است که همچین پیشگویی خیلی بزرگ و نیازمند بررسی داده‌ها و تحقیقات آماری داره ولی من این را به طور شهودی حس می‌کنم و می‌بینم. انسان کمتر از پیش نیاز دارد که مسائل را به حافظه خود بسپارد، با وجود پیچیده‌تر شدن مسائل دنیا بیشتر خواهان سریع‌تر نتیجه گرفتن مسائل است، به وقت گذاشتن و فکر کردن به مسائل علاقه کمتری نشان می‌دهد. صرفاً می‌خواهد از تریبونی مجانی که فضای مجازی در اختیارش قرار گرفته بیشتر برای اعلام وجود استفاده کند. کمتر کسی حوصله خواندن متن‌های طولانی را دارد و حتی برای محتوای‌ غیر نوشتاری نیز همچنان افراد سعی می‌کنند بدون دریافت کامل اطلاعات نظر خود را هرچه سریع‌تر اعلام کنند.

به هر حال با هوش مصنوعی و پیشرفت تکنولوژی منابع بیشتری در اختیار انسان قرار می‌گیرد، نیاز کمتری به استفاده از مغز دارند و حد و مرزی‌های کمتری برای تفریح بیشتر در نظر می‌گیرند. این تغییرها طی چند نسل می‌تواند خطرناک باشد و رو به تباهی انسان بیاورد و یا حتی همانطور که در انیمیشن Wall-E اغراق‌آمیز نشان داده شد راه رفتن را فراموش کنند.

شاید بگوییم که برای اداره‌ی حکومت‌ها افراد کم و دانا هم کافی هستند ولی خب تضمینی نمی‌بینم که این افراد راس کار بیایند و حتی روی کار آمدن یک انسان احمق در کشورهای ابرقدرت میتواند نظم جهانی را به آشوب بکشد.

  • Vincent Valantine

امروز متوجه شدم که پسر چند وقته من بجز اشتراک گذاشتن احساسات روزمره، دانسته‌های ناشی از خواندن‌های جسته و گریخته، متن طولانی و عمومی ننوشتم. امروز کمی بیشتر از قبل در خصوص هورمون‌ها و همینطور اوکسی‌توسین دوست داشتنی خوندم و خب بنظر میاد که یکی رمان خوندن و همینطور داستان نوشتن می‌تونند در تولیدش موثر باشند. من نتنها این دو بلکه حتی آشپزی کردن نیز بوسیده و کنار گذاشته‌ام. برای همین قصد دارم پس از ادامه دادن این مقدمه کوتاه ولی ملال‌آور یک نوشته طولانی‌تر بنویسم.

البته که این نوشتن همچون دیگر نوشته‌ها برای خودم است ولی جنسش فرق داره. اینجا نمی‌خواهم دغدغه‌ای را اشتراک بگذارم یا اینکه دانسته جدیدی را ثبت کنم. صرفاً می‌خواهم بنویسم تا اوکسی‌توسین در بدنم ترشح بشه، برای شما احتمالاً رویکرد خیلی نِردی به نظر برسه ولی برای من کنترل ماشینی بدنم یک حس قدرت به همراه حیله و مکر می‌ده که دوستش دارم. حیله و مکری از جنس شیطنت ولی نه از آن دسته شیطنت‌هایی که برخی از افراد هنگام "نه" گفتن بکار می‌برند. برای امثال من "نه" همان "نه" است و دو هزاری کج در بیش از 90 درصد اوقات نمی‌افتد. در واقع از دوران نوجوانی با این اغراق‌های کلامی ارتباط برقرار نکردم و اگه می‌دیدم دو تا دختر برای قربون صدقه عجیب و غریب می‌رفتم توی ذهنم می‌گذشت ?you guys are getting paid برای من این کلام‌ها یک حالت مصنوعی داشت که درکشون نمی‌کردم.
تا به حال دیدی که برخی از افراد موفق که می‌خواهند از انگیزه‌های کودکی خود سخن بگویند از اتفاقات دوران کودکی خود خاطره می‌گویند؟ معمولاً فرد بزرگتری از آن‌ها تعریف کرده، به دل آن‌ها نشسته و پس از گذشت سال‌ها هنوز به حس خوب با خاطر می‌آورند. بنظر من هم تعریف و تمجیدها باید اینگونه باشند که در دل به یادگار بمانند. برای محقق شدن همچین چیزی یک صداقت کلام گوینده نیاز است و یک باور شنونده. در جامعه‌ی ما کافی بودن خیلی دشوار است، اغلب موفقیت‌ها، کارهای خوب ما وظیفه حساب می‌شوند و یا حُسن‌های ارزش گذاری کمی دارند. در واقع ما مدام مقایسه می‌شویم و از ما می‌خواهند که در قله هر موضوعی سیر کنیم. اگر معدل دبستان شما 20 می‌شد که وظیفه بود و اگه 19 می‌شد احتمالاً مورد سخت‌گیری قرار می‌گرفتیم. این مقایسه و وظیفه شدن به نحوی ریشه کرده که من نیز به خاطر ندارم آخرین بار چه زمانی از صحبت مثبت دیگران در خصوص خودم خوشحال شده باشم، مکث کرده باشم و قدری بابت از این ویژگی و یا کاری که انجام داده‌ام لذت ببرم. با این وجود همیشه تلاش کردم که حداقل در نقش گوینده صداقت را رعایت کنم و هر چیزی که به آن باور داشتم بگویم، به نکات ریز توجه کنم تا بهتر تمجید کنم و از کپی کردن حتی حرف‌های خودم بپرهیزم.

  • Vincent Valantine

تا به الان زیاد شنیده بودم که وقتی یک انسان پدر یا مادر می‌شه رفتارش تغییر می‌کنه و به اصطلاح آدم دیگه‌ای میشه. در خصوص مردان حتی در فوتبالیست‌ها که عموماً از دوران مجردیشون تا زمانی که پدر می‌شوند رفتارهاشون رو می‌بینم این تغییرهای رفتاری محسوس بود. اما هیچ وقت نشده بد که این مسئله را از نظر علمی نگاه کنم. در واقع برای خانم‌ها با توجه به تغییرات هورمونی شدیدی که طی زمان بارداری دارند همچین چیزهایی قابل انتظار بود ولی خب به مردها معمولاً کمتر توجه می‌شه.

چیزی که تا به اینجا من متوجه شده‌ام بعد از متولد شدن فرزند نتنها سطح تولید هورمون آقایون نیز تغییر می‌کنه بلکه مغز افراد تغییر می‌کنه. از نظر هورمونی سطح تولید تستسترون آقایون کاهش پیدا می‌کنه و باعث می‌شه افراد حساس‌تری بشوند در کنارش هم دوپامین و اکسی توسین افزایش پیدا می‌کنه و باعث میشه از تعامل با فرزندش لذت ببره. خلاصه اینکه شما می‌بینید که خوی اون آقا نرم میشه و با بچه‌اش بازی می‌کنه و خانوم خونه هم کلی ذوقشون می‌کنه :))
نکته جالب‌تر قضیه هم اینه که مغزشون جوری تغییر می‌کنه که توانایی حل مسئله و قدرت برنامه‌ریزی آن‌ها افزایش پیدا می‌کنه! در واقع نتنها در خانه بلکه شما در جامعه هم فرد مفید‌تر را شاهد خواهید بود.

شخصاً فکر نمی‌کردم که این تغییرها اینقدر شدید باشند؛ درسته که تا به الان به پدر شدن و بچه‌دار شدن فکر نکردم که می‌تونه از شرایط بحرانی ایران تاثیر گرفته باشه ولی خب مدیا هم تاثیر زیادی داشته که من به این فکر نکنم اگه فردا روزی قرار شد این مسئولیت را عهده‌دار بشم چه تغییراتی در خودم بوجود میاد، چه حق‌هایی از جامعه باید انتظار داشته باشم و چگونه می‌توانم خود را برای این موضوع آماده کنم؟ مسئله تنها بی‌تفاوتی من نوعی به ماجر انیست اتفاقاً فکر می‌کنم که افراد علاقه‌مند باشند که بتوانند یاد بگیرند پدران بهتری باشند ولی دغدغه‌ی تامین معیشت و فشار بیشتری که مردها در مسئولیت تامین مالی می‌کنند باعث شده خودشون کمتر توجه کنند و مدیا و یا شبکه‌های اجتماعی نیز این مسائل را به حاشیه ببرند و فرد هیچ تلنگری بهشون وارد نشه!

  • Vincent Valantine

اگه درست خاطرم باشه چند سال پیش یکی از دوستانم اسکرین‌شات از ایمیل یک استادی به اشتراک گذاشته بود که می‌گفت از گرفتن دانشجوی ایرانی معذور هست. اتفاقا دلیلش هم نه سیاسی بود نه جایگاه علمی بلکه اخلاقی بود. آن استاد یک تجربه بد داشت که به یک دانشجوی ایرانی ادمیشن داده بود و آن دانشجو هم موافق کرده بود که بره؛ اما یکم قبل از اینکه دانشجو بلیطش را بگیره و راهی دانشگاه بشه از یک استاد بهتر ادمیشن میگیره و استاد اولیه را می‌پیچونه! حالا اون دانشجو به قول خودش زرنگی کرده و مسیر بهتر برای زندگیش انتخاب کرده ولی اثر کارش متاسفانه روی آینده دیگر هموطن‌هاش تاثیر می‌ذاره. مسئله اینجاست که وقتی ما در جامعه بین المللی ایفای نقش می‌کنیم دیگه فقط ما را به عنوان یک فرد نوعی نگاه نمی‌کنند بلکه رفتار و کردار ما به عنوان یک ایرانی یا حتی خاورمیانه‌ای توی ذهن دیگر مورد قضاوت قرار می‌گیره. امروز این خبر را خواندم که دو استاد ایرانی در استرالیا نزدیک به 86 مقاله به چاپ رسانده‌اند که دارای عددسازی بوده! این افراد پیش از فاش شدن این موضوع دارای جایگاه علمی بالا و همچنین برنده جوایز تحقیقاتی و فاند 1 میلیون‌دلاری در سال 2017 شده بودند. متاسفانه این تصویرهای بی‌اخلاقی در ذهن افراد طولانی مدت ماندگار هستند و شاید خوش‌شانس هستیم که از اوضاع داخلی ایران اطلاعات کمی دارند! در ایران دیگر تقلب کردن دارد به یک اصل برای پیشرفت و بخشی از روزمره جامعه تبدیل می‌شود. هزاران مدرک تقلبی، شرکت‌های تقلبی و افراد تقلبی. حتی در کوچیکترین شهرها ه شما می‌توانی افرادی با مدرک دیپلم پیدا کنی که با مدرک تقلبی و اسناد تقلبی به طور قانونی فعالیت می‌کنند. متاسفانه این تقلب در حوزه‌ی آکادمیک ما نیز به طوری فراگیر شده که سیستم آکادمیک ما دانشجویان را متقلب به بار می‌آورند. امتحان‌‌های مجازی غیر منطقی و غیر استاندارد به ناچار دانشجو را به وادی تقلب می‌کشاند و این موضوع می‌تواند زمینه‌ساز تقلب در امور دیگر شود. بی‌اخلاقی که امروزه گریبان جامعه ایران را گرفته است به سختی اجازه نفس کشیدن به افراد اخلاق‌مدار می‌دهد. کافیست که زمانی از حضور فرد در بطن جامعه بگذرد تا پیشنهادهای وسوسه‌انگیز خود به سراغ فرد بیایند. پیشنهاد تقلب در حوزه‌ی کار، علم و روابط اجتماعی بدون اینکه به آن‌ها فکر کنیم داده می‌شود. به طور مثال چند ماه پیش من برای تمرین در یک گروه آزمون زبان دئولینگو عضو شده بودم و بعد از چند هفته پیام زیر را در تلگرام دریافت کردم. 

 

جامعه بی‌اخلاق و متقلب فرصت اصلاح و پیشرفت را از خود می‌گیرد.

 

  • Vincent Valantine

در ادامه‌ی صحبت با دوستم او از تجربه‌ی خودش از شرکت در یک پارتی ایرانی برایم گفت. زمانی که ایران بود هیچ پارتی مختلطی شرکت نکرده بود و این اولین تجربه‌اش محسوب می‌شد. از شرایط و جو آن مکان خشکش زده بود و فقط افراد را مشاهده می‌کرده. می‌گفتش که یک جایی نزدیک به DJ نشسته بوده و حیرت‌زده آدم‌های غریب و آشنای ایرانی رو می‌دیده که چطور می‌رقصند و شادی می‌کنند. بعدش داستانش یک پرش بسیار عجیبی داشت یه دفعه گفت که اون رفته وسط مجلس!!! آن شب به اندازه‌ی کل عمرش رقصیده و حتی می‌گفت هنگام رقصیدن به سمت DJ رفته و DJ هم استقبال کرده و میکروفون را جلوی دهن او می‌آورده تا با DJ همراهی کند!

راستش من هرچی داستانش را طی این مدت بررسی کردم بنظرم میومد که دوستم چیزی نوشیده که اینطوری شده و روش نشده به دوست قدیمی و مسلمونش همه جزئیات ماجرا را بگه :)). اصلاً اون قسمت میکروفون و DJ خیلی مشکوک بود و من را یاد یکی از قسمت‌های سریال HIMYM انداخت که تد از هنرنمایی خود در Beatboxing می‌گفت.

 

[MEDIA=youtube]SfE3pBXQzxc[/MEDIA]

 

عذرخواهی می‌کنم که مجبور شدم لینک یوتیوب قرار بدم و برای دیدنش به زحمت می‌افتید.

خب از حاشیه‌ها که دور شویم او از فردای اون روز می‌گفت که سگ سیاه افسردگی راه خانه را دوباره پیدا کرده و جلوی در ظاهر شده. او این انتظار داشت که با یک شب خوشحالی زیاد بتونه به افسردگیش غلبه کنه ولی حتی فردای آن روز حال بدتری داشت. در واقع حدس می‌زنم که وقتی هوشیاری خودش را به طور کامل بازیابی کرده بود یک حس تنهایی و سرخوردگی بابت نحوه شادی دیشبش داشته. نمی‌دانم دقیقاً چطوری بوده ولی خب برای من یادآور اون واقعیت بود که بسیاری، آخرین عکس قبل از خودکشی خود را با چهره‌ای خندان گرفته بودند. می‌دونی آدم‌ها دردها را منحصر به فرد خود تجربه می‌کنند و نمی‌شه با مقایسه شرایط بیرونی افراد به درونشان پی برد.

در اینجا تاکید می‌کنم که قرار نیست در ادامه فکت علمی نشر بدم :)) شما صرفاً دارید نوشته‌های در مسیر سی‌سالگی من را می‌خونید.

چیزی که من خودم تجربه و مشاهده کردم؛ همچنین این هست که فرای نیازهای  وابسته به فردیت خودمون که حالا با پول، یک حرفه و خانواده معمول و خوب می‌شه پوششون داد. یک سری نیازهای وابسته با اجتماع و محیط اطرافمون خودمان داریم، مثل نیازهایی مثل تحسین شدن، دوست داشته شدن (به طور عالی دوست داشته شدن بدون قید و شرط)، تنها نبودن، فراموش نشدن کارهای ارزشمند گذشته‌امان، حس رهایی از در طبیعت قرار گرفتن! ابراز احساساتمان به دیگران. امّا و امّا فراتر از نیازهای قبلی که تا به الان دیدم و شنیدم دسته سومی از نیازها وجود دارند که به تمامی داشته‌های ما ضریب ارزش‌گذاری می‌ده. این نیازها عموماً توی ذهن ما قرار دارند برای همین هست که انسان‌های دیگه نمی‌تونند به راحتی از وضعیت روحی دیگران با خبر بشند. به نوعی ما همه تنهاییم. بنظر من در این دسته سوم از نیازها عزت نفس بالاترین جایگاه خود قرار داره و متاسفانه ریشه در کودکی و نوجوانی ما داره که چطور با ما رفتار کرده باشند برای تغییرش باید خیلی تلاش کنیم. دومی بنظر آرزو و هدف‌ها هستند. مواردی که به ادامه مسیر زندگی ما جهت و امید می‌دهند چیزهایی که از حرکت کردن در مسیرشان لذت می‌بریم. این مورد متاسفانه در کشور ما برای خیلی‌هامون گم شده است. نمی‌دونم چی کار باید بکنیم در مه حرکت می‌کنیم و رسیدن به آرزوها با شرایط فعلی برای اکثرمون سخت هست. مورد سوم هم خاطره سازی هست. یکی از داشته‌های ما در گذر عمر خاطره‌های مانا و زودگذری هست که می‌سازیم. خاطرها‌ی زودگذر مثل وعده‌های غذایی هر روز لازم هستند که معمولاً با در تکاپو بودن و فعالیت روزمره بدست میاد. خاطرات مانا هم چیزی شبیه تولد هر ساله هستند و با سفر و دیگر تجربیات خاص بدست میاد. خاطرات به گذر زمان زندگی ما وزن می‌دهند و باعث میشه که افزایش سنمان را راحت‌تر بپذیرم.

حقیقتش پاسخگویی به این همه نیاز خیلی سخته، برای خیلی‌ از ما هم امکان‌پذیر نیست. با این وجود شناختشون شاید کمکی بکنه.

  • Vincent Valantine

Ripple

Anoice

 

 

موسیقی بیکلام از گروه ژاپنی Anoice که سبک پست راک کار می‌کنه.

این آهنگ از جمله آهنگ‌های ممنوعه من هست؛ در صندوقچه‌ای آهنی در هزارتوی فایل‌های لپ‌تاپم. با این وجود زمان‌های اجتناب ناپذیری فرا می‌رسند که تاریکی مسیر آدم را پنهان می‌کنه و خواسته یا ناخواسته در این هزارتوی به دنبال این صندوقچه نفرین شده می‌گردم. این آهنگ از جمله آهنگ‌هایی هست که با هر بار شنیدنش توانایی گریه کردن را دارم.

می‌دونی هنگام شنیدنش انگار لیوان چایی در دست گرفتم و در تنهایی خود به سقف خیره شده باشم. حسی از گم شدن چیزی وجودم را فرا می‌گیره؛ فردی، هدفی و یا آرزویی گم شده در شلوغی روزمرگی‌ها. گویی ویلون در این موسیقی همه از دست دادن‌ها را یادآوری می‌کند و تو در حالی که در هزارتوی سیاهی گم شده‌ای، با هر کدوم از این یادآوری‌ها سراسیمه تغییر جهت می‌دهی. تندتر می‌دوی، تندتر می‌دوی تا آن چیز از دست رفته را در آغوش بکشی. سرانجام ذهنت از پا می‌افتد و خودت رو دوباره در همان اتاق تاریک خیره به سقف پیدا می‌کنی. سکوت خودنمایی می‌کند و تو بیرون از خونه صدای رنگ می‌شنوی، قدم زدن مردم، آکاردئون و جریان زندگی! من آخر این موسیقی را هیچ وقت رد نمی‌کنم. دوست دارم که صدای صدای ضعیف آکاردئون را بشنوم.

  • Vincent Valantine