خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوستی‌های دوران دبیرستان و یا حتی کارشناسی از یه نظر خیلی منحصر به فرد هستند و اون وجود کودک درون قدرتمندی هستش که تو غالب یک جمع دوستانه وجود داره. هرچی بزرگ‎تر می‎شیم هرچند که اون کودک درون وجود داره یا حتّی تو بعضیا همچنان شادابی خودش رو حفظ کرده ولی بازم تو یه جمع سخته که هنرنمایی لازم رو انجام بده در واقع کودک‎ درون به یه همبازی نیاز داره که دیگه تو هر جمعی به آسونی گذشته گیرش نمیاد.
دیشب اتّفاقی یه آهنگ از چاوشی رو پلی کردم که من رو برد به خاطرات ترم 3 کارشناسی زمانی که هم‌اتاقیم دختری رو خیلی دوست داشت ولی اون دختر رو با یه پسر تو راهرو کلاس‎ها دیده بود و خب بهم ریخته بود از طرفی هم خانواده بهش گفته بودند که الان برای سنش زوده. (معمولاً آدم‌ها برای بار اوّل که یکی رو می‌پسندند اینطوری می‌شند و بعدش کم‌کم یاد می‌گیرند پوست بندازند و با تراژدی‌ها کنار بیان)
توی اتاق که بود نه صحبتی می‌کرد نه غذایی می‌خورد.
آهنگ‌های چاوشی رو خیلی دوست داشت واسه همین من این شعر رو براش با این تغییرات خوندم.
تو هوای گرم اهواز  تو  راهرو کلاسا دیدمت با ناشناسی نفسم در نمیاد
قلب مو ضعیفه دختر داره بوم بوم می زنه اون غریبه کیه باته چی میگه بهت چی میخواد
لپ‌تاپ ایسوس اصلم هر چی دارم مال تو نفسم تویی تو دختر همه دردات مال مو
میخرم سال دیگه واست 206 سیاه تا ابد به پات میشینم بات می مونم والا
اگه نمرهامو بدن واست عروسی می گیرم روزی صد هزار دفعه برای چشمات می میرم
میرم و دخیل می بندم جمعه شب علی مهزیار (آخر هفته‌ها می‌رفت علی ابن مهزیار)
بیا و رحمی بکن به این دلی که تنهاس
خیلی با تغییرات نبود و وزن درستی هم نداشت ولی اینقدر بود که به حرفش بیاره و بگه:
دست و دست نکن ننه دختره داره می‌پره، امیرو تو کاری بکن عشق مو داره می‌ره.
  • Vincent Valantine
سلام :)
استادم تازه هیئت علمی شده واسه همین آزمایشگاه نداره و یه جایی به نام پژوهشکده هست که میز در اختیارشه و این دانشجوهاش پپشت اون میز به کارهاشون می‎پردازند.
این پژوهشکده یه مدیر داره که یکی از هیئت‌ علمی‌های قدرت هستش وقتی که به هر قسمت پژوهشکده سر می‎زنه معمولاً دانشجوها به احترام بلند می‎شیم و سلام می‌دیم.
من تقریباً جز سحرخیزترین دانشجوهای این مجموعه محسوب می‎شم. صبح‌ها که میام هیچ‎کس نیست فقط یه آقای نظافت‌چی هستش که هر قسمت رو تمیز می‎کنه.
به رسم ادب هم هدفونم رو کنار می‎ذاشتم و سلام می‎دادم که پرانرژی پاسخ سلام می‎ده و تاثیر لبخندش تا چند دقیقه کاملاً حس می‎شه.
من برای سلام گفتن از سر جام بلند نمی‎شدم نه اینکه منظوری داشته باشم اصلاً هیچ‌وقت توجه نکرده بودم برای مدیر بلند می‎شم و برای نظافت‌چی خیر.
امروز ک این مسئله برام پررنگ شد با احترام بلند شدم ایستادم و سلام دادم. درستش هم همینه.
راستش این ماجرا من رو یاد محمد نگهبان پارک علم و فناوری انداختش اون زمان که برای المپیاد می‌خوندم گاهی آخر شب‌ها دیگه تماس می‌گرفتم دنبالم بیان و تو این فاصله باهاش صحبت می‎کردم می‌گفت که مدیر جدید پارک علم و فناوری هر روز صبح که میاد بهش سلام می‌ده ولی خیلی از کارکنان دیگه اصلاً جوری رفتار می‌کنند انگار نگهبان وجود نداره. می‌گفت این موضوع حتّی بین بچّه‌هایی که اینجا المپیاد می‎خونند هم هست یکی مثل تو از دور سلام میده و بعضی بچّه‌هاتون رفتار زننده‌ای دارند.
خب یادم باشه که با بزرگ شدن رفتارم پسرفت نکنه، میزان عزت و احترام رو متناسب موقعیت اجتماعی نکنم. در واقع با این کار شخصیت خودم رو حفظ می‎کنم وگرنه کسی محتاج سلام من نوعی نیست.
همیشه با لبخند سلام کنید انرژی مثبت خیلی خوبی داره :)
  • Vincent Valantine
زمانی که نوجوان بودم به اتّفاق خانواده بازدیدی از کلیسای جلفای اصفهان داشتیم؛ پیرمردی خوش‌رو که برای ما از طرح‌های درون کلیسا صحبت‌ می‌کرد؛ به عنوان مثال پرسیدیم چرا در نقاشی‌ها فرشته‌ها فقط سر دارند که پاسخ داد فرشته‌ها لزوماً نباید شکل و شمایلی مانند انسان‌ها داشته باشند که ما بدنی به اون صورت برایشان متصور بشیم.
کلیسا مملو بود از تصاویر شگفت‌انگیز و برخورد خوبشون باعث می‎شد که با لذّت بیشتری با فرهنگ‌های دیگه آشنا شد. این خاطره اونقدر خوب بود که من در تهران علاقه‌مند بودم کلیسا‌ها رو بازدید داشته باشم.
چند روز گذشته به کلیسای سرکیس رفتم؛ کلیسای کوچک و ساده‌ای بود که چند بلندگوی کوچک در آن مشغول پخش صدایی جالب بودند که یه حس خاصی به آدم تو کلیسا می‌داد یه صدایی شبیه هم‌خوانی یه سرودها مذهبی.
من از پیرمردی که در آنجا بود پرسیدم می‌توانم با کفش قدم بردارم که گفت مشکلی ندارد؛ بدون اینکه به چیزی دست بزنم به بازدید پرداختم و خیلی مراقب بودم که به چیزی دست نزنم دوست نداشتم بی‎احترامی به چیزی بشه.
هرچی زمان بیشتر می‎گذشت نگاه سنگین پیرمرد را بیشتر احساس می‌کردم. افرادی می‌آمدند شمع روشن می‌کردند و احتمالاً دعایی می‌خواندند و می‌رفتند. من که تمام نقاشی‌ها را نگاه کرده بودم مشتاق بودم یک نفر به سوالاتم پاسخ بدهد پیر مرد از جایش بلند شد و همچنان که نگاهش را از من بر نمی‎داشت برای چند لحظه به جایی رفت من خودم رو در مسیرش قرار دادم که سوالی ازش بپرسم در هنگام برگشتش وقتی نزدیک به من شد سوالی در مورد یکی از نقاشی‌ها کردم که همونطور که قابل حدس بود گفت سوالی جواب نمی‌دم.
من هم فقط گفتم اصفهان برخرود خیلی بهتری داشتند. به حالت نیمه تندی گفت بله؟ و من صحبتم رو تکرار کردم و مسیر خروج رو پی گرفتم و او هم بی‌اهمیت مسیر خودش رو پیش گرفت.
هنگام خروج این آیه توی ذهنم یادآوری شد.
(آیه 159 سوره آل عمران)
ترجمه آیت الله مشکینی
پس به برکت رحمتی از جانب خداوند با آنها ( امت خود ) نرمخو شدی ، و اگر بد خلق و سختدل بودی حتما از دورت پراکنده می شدند. پس ، از آنها درگذر و برایشان آمرزش طلب و در کارها با آنان مشورت نما ، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن ، که بی تردید خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.
 (فکر نمی‌کنم توی تهران مایل به بازدید کلیسای دیگه باشم)
  • Vincent Valantine

این هفته تنها نقطه خوبش رفتن به کاخ سعدآباد بودش هرچند که مجانی بودش امّا به واسطه بیرون رفتن با یکی از دوستان 40 تومن هزینم شد. یعنی من پشت دستم داغ کنم تا یک ماه آینده باهاش بیرون برم.

قبل از هرچیز بگم پسره ولی فکر کنم من در قالب دوست‌پسرش بودم چون تمام مسیر غرغر میکرد. همش با تاکسی جا‌به‌جا شدیم و من 2 برابر اون هزینه کردم.

تنها خوبیش این بود از عکس گرفتن خیلی خوشش میومد و منم دوربین نداشت.

مرسی که غرغرهامو تا اینجا خوندید :))

توی کاخ سعدآباد آثار هنری خیلی خیلی  عالی دیدم دلم میخواد چندین پست در مورد اونجا بنویسم فعلاً برای اینکه طلسم ننوشتنو بشگونم و قلمم خشک نشه یکم کوتاه در موردش بنویسم.

یکی از موزه‌های جالب اونجا موزه استاد فرشچیان هست.

آثار خیلی متنوع و جالبی اونجا بودش که من خیلی دوست داشتم و اگه هم مسیر گرامی غرغر نمیکرد و یه ذره ذوق هنری داشت زمان خیلی طولانی اونجا مبهوت همونجا به تصاویر خیره میشدم.

تصویر زیر یکی از آثار استاد هستش.

عنوانش فکر کنم زشت و زیبا بودش.

شاید تو نگاه اوّل خانمه زیبا و آقا زشت بنظر بیاد ولی اگه یکم بیشتر به تصویر نگاه کنید.



هر شخص داره اون یکی رو میکشه و آقا داره برای خانوم چهره زیبا میکشه و خانوم برعکس. 

در واقع اگه به درون اون‌ها نگاه کنید ین تضاد رو می‌بینید که درون آقا برخلاف چهره‌اش زیبا هست و درون خانوم زشت. حالا نمیدونم تفسیرهام چقدر درست یا غلطه دیگه گفتم نظرم اشتراک بذارم :دی

  • Vincent Valantine