خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

این وبلاگ از اوّلشم قرار نبود یه وبلاگ برای عموم باشه که من از درد جامعه و یا چیزهایی که بنظرم مهم میاد بنویسم 
چه میدونم از سیاست‌های کثیف بنویسم یا سوء استفاده‌هایی سیاسی زیر گوش مردم تهران. پس ز خواننده محترم انتظار خوندن نداریم و کلاً انتظار خواننده هم ندارم اینجا یه دور همی هست که واسه اینکه از خودم چرت و پرت بنویسم :))

1) اوه پسر یعنی بشینم کل سال 95 رو مروررکنم؟؟؟
نه اصلاً قطعاً می‌دونم ناراحتی‌هاش اینقدر زیاده که نوشته رو موفّق به تمام کردن نمیشم. به هر حال با تمام بدیش گذشت. بهتره اصلاً  بهش توجه نشه :دی.

2) دوست دارم تا آخر شب فیلم تماشا کنم و برنامه‌ریزی کنم ؛ برنامه ریزی رو خیلی دوست دارم حتّی اگه به برنامه‌هام عمل نکنم. خود نوشتن برنامه بهم یه حس خوبی منتقل می‌کنه.

3) امروز وقتی داشتم مبل‌ها رو شامپو فرش می‌کشیدم یاد یکی از بچّه‌های دوران انشگاه افتادم رفته بود کچل کره بود بعد یه کوچو گرد اون بالی سرش از کچلی تیره‌تر بود. در واقع اون تیرگی اینقدر کم بود آدم حس می‌کرد کلاً کچل کرده. همون روز یکی از پسرا اومد گفت دیدی چقدر مدل موی ضایع و مسخره‌ای گذاشته؟ گفتم مدلی نذاشته که کچل کرده بنده خدا. گفت نه‌خیر و شروع کرد به تفسر مدل موش بعد منم گفتم نه بابا اتّفاقی اون بالا یکم تیره‌تره اذیّتش نکنید. امّا بعد که شخصاً ازش پرسیدیم انگار واقعاً قصدش مدل مو گذاشتن بوده.هیچ وقت مد رو درک نکردم.

4) یکی دیگه از دوستان هم رفته شریف ولی ناراضی هست از فشار درس و احتمالاً دقیقاً مشخّص نشدن استاد راهنماش. فکر کنم اداش باشه دیگه شریف رفتی دیگه چی می‌خوای؟؟؟؟؟؟
من که از دانشگاهم راضیم شاید یاد گرفتم قدر خودم آرزو کنم نه بیشتر!!!
یکی از استادها وقتی فهمید کجا قبول شدم هم ناراحت شد و هم عصبانی و می‌گفت اگه با خودش مشورت می‌کردم می‌گفت پشت کنکور بمونم.
می‌دونید اینکه الان 22 سالمه و هنوز دستم تو جیب خودم نرفته خیلی اذیتم می‌کنه و اگه تازه قرار بود پشت کنکورم بمونم و ازه قرار باشه 2-3 سال هم برم ارشد و طی اون مدّت هم کاری نکنم دیگه از افسردگی می‌مردم دوست دارم این تابستون یه ذره پول جمع کنم حتّی اگه با بنّایی و کارگری باشه حالا هرچند بقیه مخالفت کنند.
داشتم با استاد راهنما در مورد یه مبحثی صحبت می‌کردم بعدش مثالی که خودش زده بود رو نام برم بعد اونم اومد تست کنه گفت مثال رو کامل شرح بده که منم کامل شرح ادم ولی حقیقتش اینه قبل از اینا حدس زده بودم بخواد تست کنه و حواسم بود چیا مثال بزنم :))

5) جدیداً توانایی‌های جدیدی در اثبات گیج بودن خودم کشف کردم توی استخر داشتم کرال پشت می‌رفتم و چشمام رو بسته بودم و با آرامش شنا می‌کردم در واقع سقف استخر هیچ جذابیتی نداره و دریا نیستش که آدم با علاقه چشماش باز کنه ؛ توی این فکرا بودم که تق!! سرم رو محکم زدم به دیوار استخر بعد یه جا دیگه داشتم نیمچه زیرآبی می‌رفتم در واقع تمرین زیرآبی بعد یه سری نخاله که داشتند در طول استخر شنا می‌کردند رو اوّل صدای شنا کردنشون شنیدم بعدش سرم رو آوردم بالا چون زیر آب بودم خیلی مشخّص نبود ولی هیکل گندشو دیدم. هول شدم و اومدم نفس بگیرم که همراش آب خوردم بعد گفتم بابا بیخیال تو که نفس گرفتنت بد نیست بعد آروم در طول شنا کردم و رفتم جای کم عمق یه دفعه دیدم مسئول داره بهم گیر میده که تو شنا بلد نیستی چرا رفتی اونجا!!!


6)فکر کنم این آخرین سری بود که می‌تونستم موهامو اینقدر زیاد بلند بذارم ، مو بلند باشه و بذاری باد بخوره یا دست توش بیاری خیلی کیف میده و حالا کاری به بحث تیپ و قیافه نداریم.

7) با یه سری گروه گیاه‌خواری توی تلگرام آشنا شدم راستش قبلاً فکر می‌کردم گیاه‌خواری معنیش اینه گوشت نخوریم ولی اینا خیلی وازشون سنگین بود کلاً لبنیات نمی‌خورند بر یمن که هفته‌ای 1.5 لیتر شیر توی دوران دانشگاه شیر می‌خورم خیلی سخته که قرار باشه شیر نخورم به هر حال یه سری ویدیو و مطالب خوندم انگار خیلی به اون حیوانات توی کارخونه‌ها ظلم میشه ، البته دلم نشد ویدیوها رو ببینم و اون مدّت کلاً کمتر شیر خوردم.
توی اون گروه‌ها جرئت نکردم صحبتی کنم کلاً یه جوری غیر گیاه‌خوارها رو توصیف و نگاه می‌کردند آدم جرئت نمی‌کرد بگه من خورش سبزی دوست دارم چون به چشم یه قاتل و جانی  بهش نگاه می‌کردند. از فاز اون گروه‌ها اصلاً خوشم نیومد . کلاً ترجیح میدم سال 96 ازشون خارج بشم و از یه جا دیگه انواع گیاه‌خواری آشنا بشم ترجیحاً سایت‌های خارجی.

8) من چرا از بچّگی حرف‌گوش کنم بودم رو نمی‌دونم ولی خوشحالم به توصیه‌های دو معلّم ادبیاتم عمل کردم کلاً معلم‌های دوران دبیرستان و راهنمایی خیلی باحال هستند با آدم خیلی صادقانه صحبت می‌کنند و با بچّه‌های کلاسشون درد و دل می‌کنند ، از تجربیاتشون می‌گند و حتّی اگه بحث‌های بچّه‌ها مسخره باشه با صبر بهشون جواب می‌دند. معلم‌هام یکیشون بهم یه خطبه نهج‌البلاغه رو وصیت کرده بود و دیگری کتاب دو قرن سکوت رو توصیه کرده بود (دقیقاً با همین کلمات وصیت و توصیه گفتند) که اوّلی رو خیلی وقت پیش انجام دادم و دومی هم امسال کتابش رو از دست فروشی‌ها خریدم و خب اینجا هم حرف رو گوش دادیم :دی

9) یه جایی توی تهران پیدا کردم کتاب دست دوم رو با 20 درصد تخفیف میده . من خیلی بی‌نظم‌تر از اونم که با کتاب رو سرموقع به کتاب‌خونه تحویل بدم و خوابگاه بد جای تهرانه پس همین کتاب خریدن بهتره :))

=============
من نمی‌دونم کی زدم پست انتشار پیدا کنه ولی انگار انتشار پیدا کرده و خب دیگه فکر کنم جالب نباشه جاییش رو حذف کنم :))

خب برگردیم به ادامه‌ی نوشته خود 

10) فیلم fences رو دیدم این فیلم من رو یاد ساخته‌های اصغر فرهادی می‌سازه ، نمی‌تونم با این فیلم‌ها خوب ارتبا برقرار کنم هرچند که fences از فیلم‌ فروشنده بهتر بود ولی به هر حال من اگه بازی بازیگرانش نبود هیچ کدوم از این فیلم‌ها رو نمی‌نشستم تا آخر ببینم.
البته این فیلم یه چیز دیگه که داشت بیشتر از پیش من رو از دنیای آدم بزرگ‌ها متوحش کرد ، اینکه قرار باشه یه روز با این مسائل سر و کله بزنم یه جورایی اذیّتم می‌کنه.

11) چهارشنبه سوری منتظر سرویس لعنتی بودیم برگردونه ما رو خوابگاه یه موتوری زد بهم در واقع به خودم نزد به کیفم زد و کیفم توش لپ‌تاپ بود خو آقا توی پیاده رو می‌رونید مراقب باشید :| الان خوبه لپ‌تاپ من ضربه خوره :| :( 

12) سال بعدی که خروسه ولی سال بعدی سال خودمه هر 12 سال یک بار آدم سالش تکرار می‌شه :دی به طالع بینی اعتقاد خاصی ندارم ولی سرگرم کننده هستش. شده یه سری چرت و پرت در مورد کف‌خونی گفتم و دیدم چقدر موج موج آدم دوست دارند براشون کف دست بخونم :))

13) برعکس پارسال امسال اصلاً قصد ندارم با افراد کافر جر و بحث الکی کنم در واقع خسته کننده‌تر از اونی شدند که بشه تحملشون کردند انگار طلب‌کار هستند و چک من پیششون برگشت خورده و می‌خواند وصولش کنند و همینطور حق به جانب میان برای بحث.

14) امسال نگران کنکورهام هستم امیدوارم نتیجه خوب بگیرند (خواهر و دوستانم) دعاشون کنید.

15) دیگه از مرغ سلف دانشگاه بدم نمیاد در واقع یه ذره خیلی کم ازش می‌خورم و بقیه‌اش زرشک+مغز پسته+برنج می‌خورم و مرغ رو توی کیسه می‌اندازم می‌برم برای گربه‌ام توی محوطه‌ی پارک دانشگاه :)) 
خیلی گربه‌ی با شخصیّتی هست یه روزی نشسته بودم رو صندلی داشتم لقمه‌ی نون و پنیر می‌خوردم اومد خیلی آروم دو متر پشت صندلی نشست ، خیلی صاف و دمش رو حلقه کرده بود پشتش. بعد که دید دارم نگاهش می‌کنم اومد رو به روم همونطوری نشست چشم‌های سبز عسلی خیلی خوشگلی داشت منتظر غذا بود و من هیچی اون لحظه نداشتم خدارو شکر که ماشینی اومد و باعث فرارش شد به هر حال به این گربه سفید با خط‌های سیاه سری بعد مرغ رسید :))

16) این یکی از نوستالژی‌های سرگرم کننده هستش که همچنان میگه سنم مغزم 20 سال هست و همچنان من موفّق نمی‌شم همش رو درست انجام بدم و حداکثر 7 عدد رو تونستم درست برم.

این پست به پایان رسید.
  • Vincent Valantine

مثل اینکه آخرین روزهای دانشگاهی سال 95 قرار نیست به خاطره خوب تمام بشه در واقع میشه گفت 95 چیش خوب بوده که این یکیش خوب بوده باشه حالم ازش به هم می‎خوره بهتره هرچه زودتر بری گمشی.

یکی از دانشجوهای استدم قراره به این زودی ‌ها دفاع کنه و خب دلش خیلی از استاد پره و دیگه هیچ ترسی نداره و جلوی من تازه وارد هم همه چی رو دیگه میگه اوّلش یکم احتیاط می‌کردها ولی الان دیگه نه.

راستش ته دلم خالی شده و حس می‌کنم انتخاب خیلی بدی برای استاد راهنما داشتم و اوضاع خیلی بده از طرف دیگه فشار درس‌های خیلی زیاد شده و می‌گند بعد از عید هم بدتر می‌شه.

نی‌گم عالی وقت گذاشتم ولی  خب انگار جای هیچ کم‌کاری نیست الان مغزم خسته خسته هست یه جورایی سرم سنگینه این اصطلاح رو نمی‌دونم معنیش می‌دونید یا نه ولی کلمه‌ی دیگه‌ای واسه توضیحش ندارم یه جوری دلم می‌خواد پوست سرم بکنم اون داخل هوا بخوره.

به هر حال بعد از چند ساعت فکر کردن مداوم و پیش بردن مسئله آخرش موفّریال نشدم تمرین رو با ددلاینش تحویل بدم و اوضاع نمره حل تمرینم خیلی خراب شد چون قبلی هم نمره خوبی از تصحیحش به من نداد

من که اصلاً درک نمی‌کنم تصحیح کردن تمرین یعنی چی ؟ خب اگه ما قرار باشه همه چیز خودمون بلد باشیم دیگه چه نیازی به حل تمرینه و اگه قراره از حل تمرین یاد بگیریم خب پس چرا باید تمرینا اینقدر تو نمرمون تاثیر زیادی داشته باشه؟

اصلاً آب سردی روی آتشی که می‌خواست این ترم جبران کنه ریخته شده و انصافاً هم این ترم هرچند بهتر از ترم قبل بود ولی خوب کار نکردم.

این استاد‌ها چرا نمی‌فهمند دم عید نباید سرسام آور تمرین بدند؟

اینجانب نه متن رو بازخوانی کرده‌ام نه حوصله دارم بازخوانی کنم دیگه غلط املایی‌هاش رو ببخشید.

  • Vincent Valantine

که چی؟

۱۷
اسفند
راستش فکر می‌کرم این بار هم در آخرین پلّه‌ها گند زدم و یه سقوط آزاد دیگه به نقطه اوّل شده بعدش دیدم  ، نه خیر این سری موفّق شدم ولی خودم حالیم نبوده.
که بعدش با یه تراژدی رو به رو شدم 
ولی به هر حال 40 روز مورد نظر هم گذشت امّا همونطور که حدس می‎زدم برام لطفی که باید داشته باشه رو نداره فقط فهمیدم یه کاری که همیشه نشدنی بود از پسش بر اومدم البته فکر کنم رمز موفّقیّت این بود که قبل از اینکه خودم فکرش کنم 40 روز گذشت و اگه زمان رو درست می‌دونستم احتمالاً متوسل به هر کاری می‌شدم که این سری هم موفّق نشم.

وقتی اینجا اعلام کردم میام نتیجه کار رو نشون می‌دم قصدم بود این پوستر رو نشون بدم که هر روز مثل یه پازل بهش یه تصویر اضافه می‌کردم. ولی همونطور که حدس زده می‌شد انگیزه‎ای واسش نموند و این پوستر که می‌خواستم چاپش کنم و توی اتاقم بزنم یه تابلوی غم‌انگیز نیمه‌کاره بیش نیست.



هیچ هیچ هیچ 

نه انگیزه نه اشتیاق نه رویاپردازی 

می‌دونید؟ دوستانتون چه باشند چه نباشند چه بخواهید چه نخواهید چیزی رو توی شخصیّت شما به یادگار می‌گذارند حالا هرچند کوچک باشه مثل یه تیکه کلام. نفس آدم یه جوری این چیزا رو به خودش جذب می‌کنه.
می‌دونید؟ آدم‌های درونگرا عموماً توی دنیای واقعی جذاب نیستند ولی همونا که توی فیلم یا انیمیشن یا داستانی میاند جذّاب می‌شند چونکه شخص مجبور میشه که شخصیّت داستان رو زیر نظر بگیره ، و با پیچیدگیش دسته‌پنجه نرم کنه و شگفت‌زده بشه. ولی می‌دونه که نمی‌تونه همون آدم رو توی دنیای واقعی تحمّل کنه. باید درونگرا باشی تا رفتارها برات کاملاً عادی باشه و جذابیتش از روی فهمیدنش باشه و بخشی از خودت رو توی بخشی از اون ببینی.
می‌دونید؟ چیزی که الان من رو به جلو می‌بره فقط تعهدی هست که به خاطر گند ترم پیش به اندک‌ آدم‌هایی حس می‌کنم. و نمی‌خوام اجازه بدم توقف چند روزه به یک هفته برسه. و وقت نیست.

لجباز ، جنگنده بی‌هدف

=============
تعهدی ندارید که وقتی متنی رو متوجه نمی‌شید کامنت بذارید.
  • Vincent Valantine

بعد از کلی نوشتن و منتشر نکردن فکر کنم این یکی منتشر بشه.

نمی‌دونم از کجا ذهنم به این آهنگ رسید ولی مهم نیست دنبال منطق نیستم که چه سلسله مراتبی از اتّفاقات من رو به این آهنگ رسوند فعلاً می‌خوام ازش لذّت ببرم و برام مهم نیست چقدر امروز الکی وقتم رو از دست دادم.
ما کودکیمون با این انیمیشن‌ها سپری شد و کلی مفاهیم ازشون یاد گرفتیم و حالا از آهنگ‌هایی که معنیشون رو نمی‌دونستیم لذّت می‌بریم. یعنی یک دهه طلایی برای متولد شدن :)
خوشحالم که خانواده‌ام در اون زمان فیلم دوست بودن و اینکه همچنان به انیمیشن علاقه دارند با این تفاوت که دیگه پدر از دوستش فیلم ویدیو نمی‌گیره بیاره خونه پخش کنه تا همگی لذّت ببریم.
دیگه قانون کپی رایت رو با دو دستگاه ویدیو زیر پا نمی‌ذاریم بلکه با چند کلیک ساده.(البته من نسبت به کپی رایت صدای دوبله‌ها حساسم (شاهکار کردم :-))  ))

دیگه نیازی نیست برم خونه پسرخاله‌ها که آپدیت بشم و عصر یخبندان یا شرک رو قبل از اینکه توی بازار پخش بشه و تلویزیون هزاران بار نشونش بده ببینم.

الان اینطوری شده چند سال قبل از اینکه incredibles 2 بیاد مژده‌اش رو به خانواده می‌دم البته نمی‌دونم واکنش توی دلشون چطوریه
شاید بگن خب حال که چی این رو چند سال زودتر به ما میگی؟؟؟ شایدم مثل من خوشحال بشند :دی
به هر حال یه چیزی هست که تغییر نمی‌کنه و اون اوّلین خاطره‌هایی هستند که این انیمیشن‌ها و فیلم‌ها برای من ساختند از خاطره‌های بد مثل ترسیدن از فیلم blade  گرفته تا اوّلین گریه کردن که با کارتون شیرشاه بودش ، از اوّلین انیمیشن‌هایی که موسیقی متنشون من رو مجذوب کردن sinbad : legend of seven seas تا انیمیشن‌هایی که داستانشون من رو به شدّت درگیر خودش کرد
final fantasy advent children
انیمیشن‌هایی که شخصیّت‌هاش فوق‌العاده بودند هرچند متقلب باشند من رو به شدّت جذب خودشون می‌کرد the road to eldorado 
اغلب انیمیشن‌هایی که توی کوکی دیدم موقع خواب خودم رو همراه یا جای قهرمان داستان می‌ذاشتم و تصورات خودم رو می‌ساختم که لزوماً داستان اصلی نبود ولی شخصیّت‌ها بود.
انیمیشن‌هایی بودند که اون زمان هیچی ازشون نفهمیدم ولی خیلی جذاب بود (چند سینمایی pokemon)
تازه از خوشگلی بعضی از دخترای انیمیشن‌ها هم متعجب می‌شدم (آناستازیا)  یا دخترایی که خیلی خوشگل نبودند ولی خیلی جذاب بودن (شاهزاده مونونوکه)

این آهنگ رو از دست ندید.
================
روز مهندس هم تبریک :)

  • Vincent Valantine

شادی کودکانه

۰۱
اسفند


نمی‌دونم چه حس‌هایی میشه نسبت به این عکس داشت ولی برای من یه لبخند تا بناگوش ادامه یافته رو به همراه داشت و حال بدم رو خوب کرد.

:)

  • Vincent Valantine