خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

Dead poets society

۲۶
شهریور

Dead poets society

1989

 

می‌شنوی؟ صدای لحظه‌ها را می‌شنوی؟ بازدم نفس‌های مرگ بر گردنت سنگینی نمی‌کند؟ مو به تن من که سیخ می‌شود. هر کسی پیمانه‌ای دارد که مرگ در حال نوشیدن آن است. بله ما در حال تمام شدن هستیم و خود باید تصمیم بگیریم که چه از این دنیا می‌خواهیم. طریقه‌ی راه رفتن در مسیر زندگی آنقدرا هم مهم نیست. مهم اینه که از مسیر لذت ببری. ممکن است زمین بخوری یا پرچم موفقیت را به اهتزاز در بیاوری. میزان نحوه تلاش شما برای آرزوها و قدری شانس است. به هر حال به یاد بسپارید که شما را با قضاوت دیگران در قبر نمی‌گذارند. شما نمی‌توانید با مرگ برقصید امّا اگر مایل به ادامه مسیر نیستید می‌توانید با ظرفی که با کارهای‌ بیهوده، دنبال نکردن آرزوها و ریسک‌های نکرده تزیین شده است! شام میل کنید!

از نظر من متن بالا بیانگر پیام فیلم هستش. در خصوص فیلم می‌تونم بگم که فیلم‌نامه‌ی قشنگی داره و اگر از نعمت یک معلم ادبیات خوب در دبیرستان بهرمند شده باشید این فیلم می‌تونه خاطرات اون دوران رو برای شما زنده کنه. بازی بازیگرها خیلی چنگی به دل نمی‌زنه بیشتر اتفاقات توی فیلم و دیالوگ‌های قشنگش هست که آدم رو پای فیلم میخکوب می‌کنه.

2تا از دیالوگ‌هایی که از فیلم خیلی دوست داشتم: 

 

"We don't read and write poetry because it's cute. We read and write poetry because we are members of the human race, and the human race is filled with passion. Medicine, law, business, engineering, these are noble pursuits and necessary to sustain life. But poetry, beauty, romance, love, these are what we stay alive for."

 

 

“So avoid using the word 'very' because it's lazy. A man is not very tired, he is exhausted. Don't use very sad, use morose. Language was invented for one reason, boys - to woo women - and, in that endeavor, laziness will not do.

 

  • Vincent Valantine

My left foot

۱۶
شهریور

My left foot

1989

 

این فیلم جمله‌ی پا پس نکش را به زیبایی تصویر می‌کشد. Christy Brown با پای چپ خود نقاشی می‌کند، می‌نویسد و سعی می‌کند استقلال خود را تا آنجا که می‌تواند حفظ کند. Daniel Day-Lewis نیز برای کسب این مهارت‌ها 8 هفته در یک کلینیک آموزش دیده. زندگی را از چشم Christy می‌ببیند و تا پایان فیلم‌برداری فیلم حاضر نمی‌شود از شخصیت جدا شود. او حتی ویلچر خود را رها نکرد و برای فیلمبرداری باید او را با ویلچر به محیط مورد نظر انتقال می‌دادند.

توانمندی این بازیگر در ایفای نقش و حس مسئولیتش در قبال فیلمی که بازی می‌کند قابل ستایشه.

اما خود فیلم:

داستان این فیلم در سال 1932 آغاز می‌شود. جایی که Christy Brown تازه متولد شده خود را بین انبوهی از فرزندان خانواده Brown می‌یابد. او فقط قادر است که از پای چپش استفاده کنه و ما روایت زندگی او را تماشا می‌کنیم.

این فیلم احساسات انسانی، نیازهای انسان، همبستگی خانوادگی، دغدغه‌مندی مادرانه و سبک زندگی خانواده‌های ایرلندی در سال‌های 1930-1970 میلادی را به تصویر می‌کشد. این سبک از زندگی بسیار مشابه خانواده‌های ایرانی هست که در سال‌های 1330 شمسی (حدود 1950 میلادی) شکل گرفتند هست. خواهرها و برادران Christy  با تمام وجود برادرشان را حمایت می‌کنند. آن‌ها در سختی‌ها کنار هم هستند و خودخواهی در وجودشان رخنه نکرده. یکی از محدود فیلم‌هایی که به کلمه خانواده معنای زیبا می‌بخشد و مشخص می‌کند که یک خانواده چقدر می‌تونه به رشد اعضای آن کمک کند.

مادر Christy همانند خیلی از مادرهای ایرانی هست که یک تنه بار مدیریت خیلی از مسائل خانواده را به دوش می‌کشد. در کنار بازی توانمند خانم Brenda Fricker شخصیت ایثارگر خانوم  Brown قابل تقدیر است.

پدر Christy با تمام وجودش به جمله هر آنکس دندان دهد، نان دهد اعتقاد دارد و از هیچ فرصتی برای فرزندآوری نمی‌گذرد!!! و احتمالاً هم این دید داشته که وظیفه اصلی تربیت کودکان به عهده مادر خانواده است!!! اما این اهمال در وظایف و نبود دوراندیشی بیشتر در آموزش ندیدن فرد است تا نخواستن.

اگر می‌خواهیم که خانواده‌ها نشاط بیشتر و همبستگی بیشتر داشته باشند به پسران خود بیاموزید و از همسران خود بخواهید که یاد بگیرند.

در ادامه متن خطر spoil شدن فیلم وجود دارد پیشنهاد می‌شود که بعد از دیدن فیلم آن را بخوانید.

دیالوگ‌هایی که در این فیلم جالب بودند:

مادرها چیزهایی در خصوص فرزندشون می‌بینند که دیگران قادر به دیدن آن‌ نیستند.

 

...There's something in that voice that

that disturbs me

?What do you mean

Too much hope in it

 

مادر Christy امید به عشق را در فرزندش می‌بند و از لطمه خوردنش می‌ترسد. او از روحیه پسرش اطلاع دارد نیاز به عشق ورزیدن.

و بالاخره روزی که مادر Christy ازش می‌ترسد سر می‌رسد. پسرش جرئت ابراز عشق می‌کند و مخاطبش سعی محترمانه رد کرن آن دارد.

 

I love you, Eileen

 And I love you, Christy

No, I really love you

 

انسان‌ها باید خیلی مراقب رفتار خود در قبال دیگران باشند. مهربانیشان منجر به علاقه‌مندی طرف مقابل نشود.

در نهایت مادر Christy سعی می‌کند که Christy را از این بحران‌ عاطفی نجات بده.

 

 

You get more like your father every day

All hard on the outside

and putty on the inside

It's in here battles are won

Not in the pub, pretending

to be a big fella in front of the lads

Right, if you've given up, I haven't

 

می‌دونی بسیاری از آدم‌ها با تمام نقص‌هایی که دارند باز هم نیاز به عشق تو وجودشون وجود دارد. و Christy از این قاعده مستثنی نبود با وجود اینکه می‌دونست نمی‌تونه مثل خیلی از آدم‌های سالم باشه ولی پا پس نکشید و برای تشکیل خانواده خودش تلاش کرد. بر این باور بوده که برای خوشحال بودن یک زوج قرار نیست کامل باشند.

گپی در خصوص Christy

می‌دانم اگه جای او بودم چقدر برای تحقق همچین چیزی تلاش می‌کردم، حدس می‌زنم که هیچ وقت نمی‌تونستم همچین انتظاری از کسی داشته باشم ولی جرئت او را دوست داشتم. شاید هم واقعاً باید کاستی‌های همدیگه را تا جایی که می‌تونند بپذیرند، در کنار هم از پس سختی‌ها بر بیان و با هم بودن رو لمس کنند.

  • Vincent Valantine

Dance with dreams

۱۳
شهریور

Failure was the scariest monster in my life I have tried to keep
myself far far away from him, but I have encountered that many times. In my studies, relationships, etc. Now I understand that there is no way to
escape from him. It’s hard to keep walking on the road of life when I feel a Goblin is on your shoulder, I can feel his weight, hear his voice which has paralyzed our hopes many times. 

You know, in these situations people can’t make a plan for their future, just want others to leave them, stay in bed for the whole day and wait to a better day that doesn't exist. they want to believe that everything will fine but they can't.

Honestly, the Goblin was on our shoulders from the first day of life and will stay to last. Goblin is fat now and has collected many golds.

Remember that Rome wasn't built in a day and accept that no one loses weight in one day even Goblins!!!  We shouldn’t feed him or share golds with him. So let’s forget him, have a little dance with our dreams and don’t allow that our dance mate sees the face of the devil. Take bake golds in the form of experience. Times never back but we can learn from the past.

  • Vincent Valantine

فکر کنم 3-4 سال پیش بود این رو سمبل کردم.

اون زمان یکی از صحنه‌های اعدام بازی اساسین‌ کرید رو در نظر گرفته بودم و خب تا امروز هم اسم نداشت :)) دیگه گفتم اینجا می‌ذارمش یه اسمی هم براش انتخاب کنیم :D

یادم نیست به چه برنامه‌ای این رو تولید کردم. فقط هر وقت که موسیقی رو پلی می‌کنم یادم میاد موقع ساختنش چه چیزی رو تصور می‌کردم.

دیگه جوان بودیم، خام و بیکار!!!

Wild Imagination

Amirhossein

:))

 

طبل‌ها نواخته می‌شوند و یک اساسین را برای اعدام به سمت چوبه دار می‌برند. بعد اساسین‌های دیگه رو می‌دیدم که بین جمعیت خودشون رو قایم کرده بودن هر کدوم با سلاح‌های مخصوص خودشون. نگاه‌های جدی که خودشون رو دارند به سمت دار نزدیک می‌کنند. به همین منظور یه صدای ریز و سریع اضافه کردم که مثل قدم‌های اونا باشه. وقتی که اساسین رو سمت چوبه‌دار می‌برند صدای مرموز و پس از اون صدای همگانی انسان‌ها میاد که یه آوای طولانی سر می‌دهند. کشیش موعضه می‌کنه؛ در این حین اون صدای قدم‌های ریز رو قطع نکردم. بعدش یک ریتم تندتر رو اصلی قرار دادم که در این حالت بر خلاف قبلی دیگه پنهان به دار نزدیک نمی‌شند. علنا اساسین‌ها برای نجات هم کیش خودشون دارند به سمت چوبه دار نزدیک می‌شند. بعدش که برای نبردشون صدا اضافه کردم که خب نوشتن جزئیات جنگشون حوصله خواننده رو سر می‌بره. پس از اون هم فرار با اسب‌ها و جنگ روی اسب‌ها هست که با کمان و شمشیر می‌جنگند و در نهایت خودشون نجات داده و با اسب‌سواری در افق محو می‌شوند. :))

پسوردش هم AHS گذاشتم.

  • Vincent Valantine