خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

Zanarkand

۲۳
خرداد

کمتر از دو ماه مونده به کنکور ارشدم یک متن بلند بالایی برای خودم نوشته بودم با این مضمون که حس گمشدگی داشتم و می‌ترسیدم از نشدن‌ها اینکه نگاه اطرافیان و توقع آن‌ها چقدر بهم فشار می‌آورد. در واقع نبود پلن B و اینکه واقعاً نمی‌دونستم اگه به خواستم نرسم چی می‌شه من رو داشت از پا در می‌آورد. الان که بعد از 4 سال دارم نوشته‌ی خودم رو می‌خونم می‌بینم که خب کنکور ارشد اونطور که می‌خواستم نشد و اون نشدنی که ازش می‌ترسیدم رخ داد! ولی این به منزله‌ی پایان فرصت‌های من نبود. از اون زمان تا به الان خیلی فرصت‌های تحصیلی و مالی پیش روی من قرار گرفته که اگه کمی شاد‌تر بودم کمی بیشتر جدی می‌گرفتم و بسیار بیشتر تلاش می‌کردم الان زندگیم می‌تونست بهتر باشه! شاید بزرگترین اهمالم ماین نکردن بیت کوین در سال 95 بود (با استفاده از دستگاه ماینر)

خلاصه مطلب اینه که اجازه ندید بزرگ شدن یک هدف باعث بشه ترس از نشدنش هم اون هدف رو از شما بگیره و هم فرصت‌های بعدیش رو.

احتمالاً 18 سالگی تا 30 سالگی درصد بالایی از شما هم پر از فرصت‌های مالی، تحصیلی و عاطفی خواهد بود که اگر پرده غم مانع دیدنشون نشه و براشون تلاش کنید امید میره که موفق بشید.

[SPOILER="دیگر فرصت‌ها"](هنوز هیچ دیدی ندارم که 30 تا 40 سالگی این درصد چقدر کاهش پیدا می‌کنه :)) )[/SPOILER]

اینکه خودتون رو پس از هر شکست و یا نشدن یک هدف بازیابی کنید یک وظیفه در قبال خودتون هست. منظورم در همین حد که نرمال باشید تا فرصت‌های آتی رو از دست ندید.

از الان تا زمان کنکور شما احتمالاً هدف‌های ریز میزه زیادی وجود داره و احتمالاً اینقدر هم کنکور توی ناخودآگاهتون بزرگ شده که تحقق نیافتن هر یک از این هدف‌های ریز میزه شما رو می‌تونه له له کنه. باید جلوش رو بگیرید مثل یه بیماری کوچیک بهش نگاه کنید که باید داروهایی که شاید حال خوردنش رو ندارید درمان بشه. از بیشتر بزرگ شدن کنکور جلوگیری کنید چه برسه به بزرگ شدن این هدف‌های ریز میزه. در واقع طی روزهای باقی مونده به یک ذهن رباتی نیاز دارید که فقط کار‌های مربوطه رو انجام بده و با انجام کارهای حال خوب کن! خودش رو روغن‌کار کنه.

مقایسه کردن‌ها، فکر کردن به نشدن‌ها، بزرگ کردن نشده‌های ریز میزه، کاهش تلاش همشون باعث میشه پیچ و مهرتون زنگ بزنه.

آهنگی که اینجا اشتراک می‌ذارم همان آهنگی هست که حدود 4 سال پیش اشتراک گذاشتم زمانی که در Zanarkand گم شده بودم امیدوارم که شما نتیجه بهتری از تلاش‌هاتون بگیرید و فرصت‌هاتون رو بهتر ببینید.

  • Vincent Valantine

اولین نکته‌ی قابل توجه محیط‌های صنعتی ساده بودن تحلیل مسائل وظایف کاری بود. در واقع در صنعت شما شاید نهایتاً به 2-3 مهندس در هر بخش نیاز داشته باشید که در خصوص مسائل خاص اظهار نظر کنند ولی عموم کارها با تکنسین‌ها قابل حل هست. آموزش این تکنسین‌ها شاید حداکثر 2 سال زمان ببرد. حال ما نمی‌گوییم ک سیستم آموزشی رو فردا اصلاح کنید، حداقل از نیروهای آموزش دیده پیشین استفاده کنید. با اینکه در سازمانی که من حضور دارم کمبود نیرو مشهود هست استخدامی صورت نمی‌گیرد!

در واقع اینکه توجیه بی‌کاری فارغ‌التحصیلان به واسطه‌ی کمبود علم‌ آن‌ها  و صرفاً پاس کردن واحدها شایع است نمی‌تواند باید توجه کنیم در واقع می‌توان آن مهندس با مدرک علمی فرمایشی‌اش حداقل یک تکنسین است. در بدترین شرایط می‌تواند به عنوان کارآموز در محیط‌های صنعتی مشغول کار شده و پس از گذشت زمان کوتاه به طور رسمی استخدام شود.

محیط صنعتی مملو شده از بازنشستگانی که چند سال پیش باید بازنشسته می‌شدند! گاهی با خودم می‌گویم انسان در این سن باید از اندوخته‌های خود لذت ببرد نه همچنان دل مشغول فراهم کردن نیازهای اولیه زندگی خود باشد. 

دومین نکته‌ی قابل توجه ابزاری هستند که انسان را از انجام کارهای بدنی آسوده می‌کند. در واقع تصور من از صنعت جایی بود که نیاز به قوای بدنی بالایی داشته باشد ولی خب زور بازو در اینجا فاکتور تعیین کننده‌ای نیست. سختی کار بیشتر به تحمل شرایط بد آب و هوای هست. در واقع باید بتوان چند ساعت زیر آفتاب گرم کار کرد و دوری چند روزه از خانواده  (اگر بومی منطقه نباشید) را تحمل نمود. 

البته این شرایط برای همه‌ی قسمت‌های صنعت حاکم نیست با ورود دنیای الکترونیک به صنعت بخش‌های مهمی از صنعت نیاز به مهندسانی دارد که با قطعات الکترونیکی ولتاژ پایین سر و کار دارند. محیط کاری این افراد به مراتب ساده‌تر، کم‌خطرتر و حتی تمیزتر هست :))

  • Vincent Valantine

از نو شدن

۰۶
خرداد

اواخر تابستون 97 بود و من نمی‌دونستم که قراره دفاعم به کجا بره. صادقانه بگم با اینکه مثل یه مرغ پرکنده خودم رو به این در و اون‌ در می‌زدم در نتیجه گرفتن کد نویسیم مشکل داشتم. در اتاق جدیدمون هم ساس پیدا شده بود. آخه هرچی به هم اتاقیم گفتم نگاه ببین منم تشک، پتو و... رو ول کردم تو هم از خیر این پتو بگذر، گوش نداده بود. حیفش اومده بود!!!

هنوز نوشتن پایان‌نامه رو شروع نکرده بودم وحسابی اوضاع بد بنظر می‌رسید. یادمه تا آخر شب‌ها توی پژوهشکده می‌موندم و با آخرین مترو برمی‌گشتم ولی‌عصر. 

یه هدفون بزرگ می‌ذاشتم روی سرم و اغلب ludovico einaudi گوش می‌دادم. یکی از شب‌ها که دیگه حسابی ناامید شده بودم اول شب از پژوهشکده خارج شدم. وسطای راه که اومدم آهنگ عوض کنم یه پیامک از بانک دریافت کردم که n نفر اولی که از لینک زیر استفاده کنند می‌تونند کنسرت شهرام ناظری رو رایگان برند. خب منم توفیقش رو پیدا کردم :دی 

برای این اتفاق اسم‌های متنوعی مثل شانس، تصادف و یا هر چیز دیگه‌ای که دوست دارید می‌شه گذاشت ولی من خودم لطف خدا رو بیشتر می‌پسندم. 

خوب به خاطر دارم چقدر به اون کنسرت برای از نو شدن نیاز داشتم. نه اینکه فردای کنسرت الگوریتمم اصلاح شد یا اینکه ساس‌ها از اتاق ما رفتند یا من نوشتن پایان‌نامه‌ام رو شروع کردم. فقط فرقش این بود که با انرژی بیشتر با امیدواری ادامه دادم. 

توی پاییز خوابگاهم عوض شد و از پیش اون هم‌اتاقی فرار کردم.  الگوریتمم اصلاح شد و اوایل زمستون به کمک یکی از دوستان گرامی نگارش پایان‌نامه تصحیح شد. 

زندگی بالا و پایین زیادی داره و خب همیشه هم این اتفاق‌های خوب این چنینی رخ نمی‌ده.گاهی خودمون باید خودمون رو از نو کنیم. به یاد داشته باشیم که توی ساکن شدن چیزی نیست، نباید اسیر ناکامی‌های گذشته شد و تلاش کرد. 

امیدوارم که داستان اتفاق‌های خوب شما رو هم روزی بخونم و حتماً به خاطر خواهم داشت که پشت اتفاقات خوب کلی سختی‌ها و نرسیدن‌ها وجود داشته...

  • Vincent Valantine

تولد گریزی

۰۲
خرداد

روزهای تولد می‌تونند باعث بشند که زخم‌های دیرینه وجود انسان سر باز کنند و روح انسان همچون نوزادی یک روزه بگرید. فقدان وجود برخی از عزیزان، عدم دستیابی به آرزو و اهدافی که از خود انتظار داشتیم  و یا حتی عدم دستیابی به روزمرگی‌های زندگی همچون تشکیل خانواده، ترس از نزدیک‌تر شدن به مرگ همه‌گی می‌توانند زخم‌هایی باشند که در روز تولد پیوسته به ما یادآوری بشند. این زخم‌ها به خودی خود کشنده هستند و اگه شما هم مثل من یک فرد تولد گریز هستید بهتره که این زخم‌ها رو درمان کنید. در غیر این صورت این زخم‌ها تا آخرین تولد عمرتان مهمان ناخواسته این روز خواهند بود. همونطور که برای من زمان نتونست ناجی این ناراحتی باشه و حدود 5-6 سال به این منوال گذشت. نه اشتیاق خاصی برای تولد و نه حتی آرزویی از قبل آماده شده.
حقیقتاً چند روز سعی کردم وقتم رو به این موضوع اختصاص بدم. خب نه تنها همای سعادت روی شونه‌هایم ننشسته و وضعیتم بهبود خاصی پیدا نکرده باید باید همزمان بتونم هم عقل و هم احساسم رو با بهره‌وری بالا مدیریت کنم تا از این بحران بیرون بیام. با خودم می‌گم زندگی همینه! مملو از اتفاق‌های پیشبینی نشده‌ای که در قبالشون ممکنه بپرسیم چرا من؟ چرا اون؟ حتی می‌تونی مثل چند روز پیش من تلاش کنی که بعد از چند سال یه تولد شاد داشته باشی و یه سری بدشانسی خرابش کنه و ترجیح بدی شام نخورده بخوابی. هیچ قراردادی نیست که اگه یه نفر رو در سخت‌ترین لحظات زندگیت فراموش نکنی، اون تو رو در هنگام سختی‌هاش از زندگیش شوتت نکنه. هیچ قراردادی نوشته نشده که در مکان و زمان خاصی ما باید شانس بیاریم یا از بدشانسی‌ها بدور باشیم. می‌دونی شبیه بازی minesweeper هست و نمی‌شه به خاطر تصادفی بودن وقایع خیلی بی‌گدار به آب زد در عین حال هم پیش میاد که نمیشه از قدم بعدی زندگی مطمئن بود. 
یا میشه زیر سایه پوچ بودن زندگی از خنکای نسیم داشته‌ها و تجربه‌های شیرین ریز و درشت لذت برد و در کنار افرادی که برامون باقی موندن برای بهتر شدن وضعیت تلاش کرد. یا اینکه زیر طلوع باور به دنیای پس از مرگ شیرجه زد در استخر زندگی و حین لذت بردن از شنا کردن به سمت اهداف حرکت کرد. کلیتش ماجرا اینه که این دنیا رو هر طور که بلدیم بپذیریم و در کنار دوستان، عزیزانی که کنارمون باقی موندند، شادی‌های رو قسمت کرد و اجازه ندیم که ته نشین بشیم. 
من با تمام مشکلاتی که همچنان باقی مونده و مشکلات جدیدی که در آینده انتظارم رو می‌کشند خوشحالم از وجود تمام نزدیکان و دوستانی که در شادی روز تولد به یادم بودند و تبریک گفتند؛ چه اون‌هایی که طبق تاریخ تولد شمسی تبریک گفتند و چه آن‌هایی که فردای آن روز طبق تقویم میلادی و چه آن‌هایی که پسفردای آن روز و چه آن‌هایی که پسین فردای آن روز و... :)) 
ممنونم از تمام اون‌های که گرمای حضور مجازیشون کنار خودم حس کردم. در 26 سالگی با اینکه آس و پاسم و هزار دلیل دیگه که‌ بابتش می‌تونم خودم رو دوست نداشته باشم همونطور که دیگر افراد دوست نداشتند. سعی دارم که خودم رو دوست داشته باشم و مثل خیلی از دوست داشتن‌های صادقانه دیگه به دنبال دلیل منطقی براش نیستم.

  • Vincent Valantine