خودمونی

اوّل کوتاه نوشته بود بعد دیدم اصلاً کوتاه نوشتن کم پیش میاد
اینجا باشه یه وبلگ خودمونی واسه کنار هم بودن من و چند دوست مجازی

بایگانی

بهانه‌های کوچک برای نوشتن

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ

بدون برنامه‌ریزی قبلی یک هفته‌ای از تلگرام که تنها راه ارتباطی من با دنیای بیرون هست خارج شدم. این موضوع باعث شد که بعد از مدت‌ها پیامک دریافت کنم. تعدادی از دوستانم نگران شده بودند. به انسان حس تعلق به این دنیا می‌دهد که به جایی وصل است هرچند به نازکی رشته‌های نازک پنیر پیتزا باشد خوشمزه و گرم است. به هر حال پایتون را بهانه کردم. البته تا حدی هم راست بود چون آن کورس عملاً 4 هفته از من جلوتر است و من هرچی تلاش می‌کنم نمی‌تونم این گپ را جبران کنم. کمی تقلب کردم ولی باز فایده نداشت در دوران دانشگاه تمام تلاشم را کردم که تقلب نکنم و اکنون حس عصبانیت و شرمندگی زیادی داشتم. در نقطه مقابل آن یکی کورس دو هفته از من عقب‌تر است و زمانی که کوییزهایش را 100 می‌زنم از من سوالاتی در خصوص موضوع‌های درون کوییز می‌پرسد که احتمالاً برای راست‌آزمایی این باشد که من تقلب نکرده‌ام! نمی‌دانم چطوری باید آن گپ 4 هفته‌ای را جبران کنم بنظر می‌آید باید هر روز دو روز اندازه یک هفته تلاش کنم!

امروز رشته افکاری که در موبایل طی 2-3 سال اخیر یادداشت کرده بودم را می‌خواندم خط فکری‌ام را مشخص می‌کرد نشان می‌داد جدا از خلاءهای همیشگی که آزارم می‌دهند دغدغه‌هایم چه فراز و نشیبی داشته‌اند چقدر در برحه‌ای به سمت پول در آوردن  داشتم حرکت می‌کردم انگار قرار بود ریشه در خاک ایران جا خوش کند؛ در یک نوشته برای دلداری خودم موفقیت‌هایم کوچکم در زندگی را لیست کرده بودم یکی از آن‌ها خرید وسایل بود که همچنان نقش پررنگی در اطرافم ایفا می‌کنند و دیگری پیروز شدن در یک صحبت علمی با استاد درس تخمین! همینقدر کودکانه و کوچک احتمالاً آن استاد دیگر قیافه‌ام هم در خاطرش نیست. به هر حال آن نوشته  یاد آوری کرد که در تمامی ادوار تحصیلم تنها زمانی توانستم حس فراتر از معمولی بودن را تجربه کنم که موضوع مبحث بر پایه ریاضی بود. امّا اروز از این دسته از مسائل دور شدم نمی‌دانم چطور و چگونه و در کدام موضوع علمی می‌توانم دوباره مسیر پژوهشی‌ام را از سر بگیرم.

این کورس زمخت خیل یبه ذهنم دارد فشار میاورد. مطالب را خیلی خلاصه بیان می‌کند که از قدرت ذهنی‌ام خارج است ایکاش می‌توانستم ددلاین‌هایش را تغییر دهم. به هر حال ظاهرا چاره‌ای نیست و فردا باید بیشتر تلاش کنم!

یکی از همکارها که در دوره قبلی من باب ازدواج کلی نصیحتم کرده بود؛ امروز در باب کار یاد گرفتن صحبت می‌کرد و معتقد بود باید مثل اسب در بخش‌های مختلف صنعت بدوم تا در نهایت یک جا کار پیدا کنم! امّا وقتی به او می‌گفتم هدفم خروج از کشور هست مدام می‌گفت ((تو ایران هم برات تره خورد نمی‌کنند کی تو رو خارج راه می‌ده؟)) برایم اهمیتی نداشت که در خصوص این مسئله باهاش بحث کنم ولی نکته قابل توجه ماجرا زمانی بود که دید نمی‌تواند من را مجاب کند یک دفعه با عصبانیت گفت که کی اصلاً به تو زن می‌ده؟

واقعاً از کجا به این نقطه رسید؟ صحبت ما که در خصوص کار بود چرا به ازدواج رسید؟:))

من نمی‌دانم چه چیزی تو مغز این افراد می‌گذرد بیایید یک حساب سرانگشتی کنیم کف یک خونه قابل زندگی در شهر کوچک ما 800 میلیون تومان است که اگر شغلی با حقوق 8 میلیون تومان پیشنهاد شود برای خرید آن خانه به 100 ماه و در واقع چیزی بیش از 8 سال زمان نیاز است که یعنی دو دوره ریاست جمهوری! تجربه هم ثابت کرده که طی این دو دوره هم در بهترین حالت قیمت خانه 3 برابر می‌شود که یعنی بعد از 8 سال تلاش به پول دو برابری نیاز داری!

بیش از این دوست ندارم خودم را درگیر اعداد و ارقام کنم! به قدر کافی آن کورس از من انرژی می‌گیرد البته شاید بد هم نباشد کمتر فرصت می‌کنم به خلاءهای درونم فکر کنم. همینطور او مرا از سیمور دور کرده است!

راستی از برد پرسپولیس و استقلال خوشحال هستم! روزانه افراد زیادی در محیط کار می‌بینم که دغدغه و دلخوشی آن‌ها همین فوتبال دو تیم هست. حداقل ذره‌ای شادی برای این افراد فراهم شده است.

  • Vincent Valantine

نظرات (۳)

درستهه متوجه شدم والبته صحبت هاتون راهنمایی خوبی برای منم هست

امیدوارم موفق باشین 🌸

پاسخ:
نظر لطفتونه
همچنین :)

رشته افکار نوشتن خیلی خوبه. در طولانی‌مدت واقعاً خوندن‌ش هم لذت‌بخشه (گاهی نه) و هم مفیده. امسال منم با یه سررسید روزانه‌نویسی می‌کنم. چیزای خیلی عادی ولی خب... می‌چسبه.

پاسخ:
موافقم.
امیدوارم تجربه‌های خوبی رقم بزنی و یادداشت کنی. 
البته من حس امنیت در قبال سررسید ندارم! 

امیدوارم موفق باشین با این همه تلاش:)

+راستی دخترهایی هم هستن که "دادنی وگرفتنی"نیستن

وبراشون اهمیتی نداره که تواین مملکت با این اوضاع اقتصادی حتما خونه ای خریده باشیم و..

این جمله بسی کلیشه ای بود اما عین واقعیته!(هرچند ک میدونم این موضوع براتون بدون جذابیته انگار، فقط خواستم اشاره ای بکنم..)

ومثل اینکه این داستانِ قدیمیه جهان هست که بالاخره یک نفر حتی ازنظر روانی سنگ بندازه جلوی راه با دادن انرژی منفی و..

ای بابا :) شما اگربخواهید حتما موفق هم میشید 🙌

درواقع مثل اسطوره ها، درسی میشید برای انسان هایی که توانایی خودشون دست کم گرفتند

وترسیدند دیگری از اونا بالاتر بره!

.

+جدیدا برام وبلاگ جذابیتی نداره اما همچنان از قلم شما لذت میبرم:)

اگر کتابی مینوشتید احتمال بسیار بالا جزو نویسنده های مورد علاقم بودید!

البته الان هم قلمتون مورد علاقم هست..

پاسخ:
ممنونم سه روز خیلی فاجعه‌بار پشت سر گذاشتم. برای اینکه این سری تقلب نکنم مجبور شدم شب‌ها حدود 4 ساعت بخوابم. تهش هم کارم انجام نشد. فقط خوبی که داشت فهمیدم ددلاین‌ها قابل تمدید هستند!
تجربه نشون داد مسئله فقط تلاش کردن نیست همونطور که من کنکورم را سر المپیاد قمار کردم و باختم.
داشتن یک. مربی و کسی که راهنماییت کنه در حوزه آکادمیک خیلی مهمه و مثلا فرد به جای 8 ساعت میتونه طی 2 ساعت به نقطه‌ی مورد نظر برسه. 
من منظورم این نبود که چیزی بدم و چیزی بگیرم. فقط دوست ندارم مسیر پدر و مادرم رو طی کنم. که همش باید بدوی و همیشه چند قدم عقب باشی. خانه و سرپناه داشتن خیلی مهمه. 
بنظرم ian Goodfellow یک نمونه جذاب از اسطوره‌های درسی هست! 
خیلی ممنونم از لطفی که نسبت به من داری :) 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">